چکیده:
شکاکیت دیوید هیوم از دو بنیاد کلی یعنی نقد «قوای شناخت» و نقد «محتوای شناخت» تشکیل شده است. او از یک سو، با نقد عقل و حس، این دو قوه را برای کسب معرفت یقینی ناتوان قلمداد می کند و از سوی دیگر، با نقد محتوای شناخت دو اصل «عدم انطباع، عدم تصور» و «چنگال هیوم» را به ترتیب به عنوان ملاکی برای تشخیص مفاهیم و نیز گزاره های موهوم از غیر موهوم ارائه می کند. هیوم برای به کارگیری این اصول در انکار حقیقی بودن مفاهیم و گزاره ها، از دو راهبرد «استدلالی» و «تکوینی» بهره می برد. او در راهبرد اول می کوشد نشان دهد هیچ استدلالی در تایید حقیقی بودن مفهوم مورد شک یا در تایید صحت گزاره مورد شک وجود ندارد و در راهبرد دوم می کوشد نشان دهد با وجود غیر عقلانی بودن یک مفهوم یا گزاره به دلیل فقدان پایه استدلالی، چگونه انسان به آن باور دارد! او در راهبرد دوم از اصل دیگری موسوم به اصل «تداعی تصورات» بهره می برد. هیوم در این اصل چگونگی شکل گیری مفاهیمی را توضیح می دهد که موهوم می داند. در این مقاله کوشیده ایم ضمن تشریح مباحثی که به آنها اشاره شد، به نقد و بررسی آنها بپردازیم.
Hume’s skepticism is funded on two main bases، that is، criticizing the faculties of cognition and criticizing the content of cognition. Hume، on the one hand، critized reason and sense and maintained that these are not able to gain authentic knowledge، on the other hand، he criticized the content of cognition and proposed “No Impression، No Idea” as well as “Hume’s Fork” as indications to recognizing illusionary concepts and statements from the real ones. By applying his principles، Hume employed two strategies i.e argumentative strategy and genetic strategy in order to refute the reality of special concepts and statements such as causality (as an a priori concept). In the former he tried to show that there is no argument attesting the reality of the concept doubted or validity of the statement doubted. In the latter he tried to show how we believe in concepts and statements which do not have rational bases. Hume took advantage of another principle called the “association of ideas” in the second strategy. Applying this principle، Hume explained how some illusionary concepts are formed. In this paper، we elucidate the topics mentioned along with their assessment.
خلاصه ماشینی:
"٢. هیوم در راهبرد دوم از خود می پرسد، چه چیزی به وجود آورنده تصور علیت در میان مردم است ؟ او می داند که این اصل را دیگر نمی توان اصلی عقلی یا بدیهی به حساب آورد، پس ، آن را صرفا اصلی روانشناختی معرفی می کند که چگونگی شکل گیری آن را بر پایة تداعی تصورات ٢ توضیح می دهد، شکل گرفته است .
برای نشان دادن کاربرد اصل «عدم انطباع ، عدم تصور» در شکاکیت هیوم ، به عنوان نمونه ، به کاربرد این اصل در نقد مفهوم «جوهر» اشاره می کنیم : «من با مسرت از آن فیلسوفانی که بسیاری از استدلال های خود را بر تمایز جوهر و عرض استوار کرده اند و می پندارند که از هر دوی آنها تصورات شفافی در اختیار داریم ، خواهم پرسید که تصور جوهر از کدام انطباعات نشأت گرفته است ، آیا از احساسات است یا از بازتاب ها؟ اگر این تصور از طریق حس آمده است ، خواهم پرسید که از کدام حس و چگونه ؟ اگر از طریق چشم ها ادراک شده است ، باید رنگ باشد؛ اگر از طریق گوشها ادراک شده است ، باید صدا باشد؛ اگر از طریق زبان ادراک شده است ، باید مزه باشد؛ و به همین شکل ، درباره دیگر حواس ."