چکیده:
دوران نشانه اساسا دورانی الهیاتی است: هر نظامی که مبتنی بر یک مفهوم اساسی باشد، مفهومی که گردش نشانه ها را شکل می دهد، از اساس الهیاتی است. این مفهوم محوری، در هر اندیشه نامی به خود گرفته: واقعیت، جوهر، هستی، حقیقت، خدا، لوگوس، عقل، غایت و... در این نظام(های) لوگوس محور، زنجیره دال ها معناداری و ثبات خود را از این مدلول استعلایی می گیرند. دریدا با خوانش واسازانه اش نشان داد که هیچ مدلولی نمی تواند از زنجیره دلالی بیرون افتاده و زبان را کران مند کند. این ایده انقلابی به فروپاشی نظام سلسله مراتبی تقابل های دلالی و درنتیجه هم رتبه و هم بودشدن دال ها می انجامد.
با زدایش تقابل ها و هم مرتبه دانستن دال ها، منطق تفاوط ظهور می کند. در این منطق سخن از مرگ خدا گفتن یاوه است؛ هیچ مرگی در کار نیست، و نیز هیچ زنده شدنی. ما همواره در میانه یک بازی دائمی هستیم. کلمه(لوگوس)، دائما زدوده و در عین حال نگاشته و بازنگاشته می شود. نا/الهیات، بطلان ادعای پایان الهیات است؛ نا/نظام نوینی است برای آنان که در مرزها می زیند.
The age of the sign is essentially theological. The system that is based on a basic concept, a concept that shapes the circulation of signs, is essentially theological. This central concept has named in each thought differently: the reality, essence, existence, truth, God, Logos, Nous, End etc. In This logocentric system(s), there is a transcendental signified that means and proves the chain of signification. Deconstructive reading of Derrida showed that there is no signified outside of the chain of signification that makes language to have bound. This revolutionary idea collapses hierarchical significative oppositions, and thus makes signifiers to be rank and homologous.
By erasing the oppositions of signifiers, it is nonsense to talk about death of God; there is no death, and no life. We're always in the middle of an eternal play. Word (Logos), yet constantly erased and written and rewritten. A/theology is the absurdity of this claims that theology has terminated; a new a/system for those who lives in borders.
خلاصه ماشینی:
اهميت واسازي را براي انديشۀ ديني دريافتند: نقد دريدا بر لوگوس محوري (Logocentrism) و حضور(Presence)، و آموزة تفاوط (ranceDiffe)، تلاش داشت زبان را از متافيزيک و يقين منفک کند و نشان دهد هرگونه مطلق گرايي، هر نوع انگاره ي نهايي، هر اصل اصيل و اصالت بخش در قلمرو مرزي زبان امکان ناپذير است .
تيلور ايدة پايان الهيات را به چالش کشيد و زدايش مدلول استعلايي را نه مرگ الهيات بلکه امکان الهيات دانست ؛ به باور او توصيف دريدا از اقتصاد تفاوت ذات گفتمان ديني را روشن مي کند و در واقع توصيفي است از عملکرد دين .
شبکۀ الهيات در تقابل هايي چون سرمديت -زمان ، بودن -شدن ، حضور-غياب ، وحدت - کثرت ، اين هماني-تفاوت ، متعال -حال ، اولي-ثانوي، اصيل -تبعي، حيات -ممات ، روح -جسم ، گفتار-نوشتار و...
در درام همواره بر پردة سلبيت کتاب مقدس يک کل غيرمتمرکز و يک تماميت تماميت ناپذير است که تا ابد بيپايان باقي ميماند(١١١ :١٩٨٤ ,Taylor) در اين تقاطع ١٤ نشانه ها است که هر چيزي هست مي شود.
و همه چيز مگر چنان سخت به هم گره نخورده است که اين لحظه همۀ چيزهاي آينده را از پيش ميکشد؟(نيچه ، ١٣٨٦: ١٧٢-١٧٣) نوشتار با انکار هر نوع غايت انگاري ، درام بازگشت جاودانه را به روي پرده مي آورد: مبداء و معاد فرومي ريزد و ما در يک در ميانه بودن هميشگي –که با واژگون شدن آغاز و انجام اجتناب ناپذير خواهد بود- همواره غوطه ور خواهيم بود؛ کتاب مقدس گذار مطلق است .