چکیده:
اندیشمندان دبستان فرانکفورت، جوامع سرمایهداری پیشرفته را به ویژه از لحاظ فرهنگی، در خور انتقاد میشناسند. چه بر این باورند که توسعه
فرهنگی زمانی بارور میشود که خودباوری یا عقلانیت در تمام بخشهای اجتماع پیاده شود. اما در این جوامع خردابزاری، جایگزین خردباوری
فرهنگی شده است. نتیجه چنین امری، فرازآمدن «صنعت فرهنگ» است که خود بزرگترین مانع و رادع توسعه فرهنگی به شمار میرود.مادامی که جریانات اصلی در جامعه توسط قدرت عقلانیت فنی و فرهنگی ملازم آن به پیش رانده میشوند، کشمکش برای زیستن و استثمار انسان و
طبیعت، مجالی برای توسعه فرهنگی نمیدهد. سردمداران این نحله فکری، از «سلطه عقلانیت فنی» سخن میگویند و میکوشند با طرح توسعه
فرهنگی مبتنی بر عقلانیت، صلابت و ماهیت استبدادی سلطه را آماج حمله قرار دهند. لذا میگویند امروز بشریت نیازمند گسترش زبان (فکر و
فرهنگ) و آزادیهای مربوط به آن است.«هورک هایمر»، «آدرنو»، «مارکوزه» و «هابرماس» جملگی به «زوال فرهنگی» موجود اشاره کردهاند و معتقدند تا عقلانیت فرهنگی جای عقلانیت
ابزاری را نگیرد یا دستکم هر دو بهره یکسانی از خردباوری نبرند، فرهنگ به مفهوم اخص و نیز ارزشهای معنوی آن، هرگز نمیتوانند نقش بایسته و
شایسته خود را ایفا کنند.
خلاصه ماشینی:
"3ـ از 1950 تا 1970 (بهویژه در اواخر دهه 1960) شکل جدیدی از اندیشه انتقادی مارکسیستی توسط مؤسسه به وجود میآید که به نام نحله «مارکسیسم غربی» شناخته میشود و البته هربرت مارکوزه به عنوان سردمدار فکری این جریان، به شمار میرود نه هورک هایمر.
سه شخصیت یاد شده را ـ که مومسن، افراطیون مأیوس (Mommsen) و باتومور بنیادگرایان نومید (باتومور، 26) میخواند ـ شاید بتوان به عنوان نظریه پردازان جامعه سرمایهداری شناخت که نمودهای فرهنگی این جامعه را فراتر از سایر رخسارهها مورد تأکید قرار دادهاند، تا جایی که در کلیه آثار خود از بیمنطقی فزاینده ارزشهای اجتماعی و فرهنگی، ابراز دلواپسی و نگرانی کردهاند.
مقاله دوم همین کتاب تحت عنوان «صنعت فرهنگ: روشنگری به مثابه فریب توده» چنین مطرح میکند که تبلیغات و صنعت فرهنگ در یکدیگر مستهلک میشوند، چنانکه هر دو به صورت رویهای برای زیر نفوذ قرار دادن انسان درمیآیند.
عنوان کتاب انسان تکساحتی از همین جا پدید آمده است که میگوید، خصوصیت تک ساحتی، تنها در آثار هنری و ادبی نمایان نیست، زبان، خود دچار انحطاط شده است واین انحطاط را در آگهیهای تبلیغاتی، در سر فصل اخبار، در زبان روزنامهنگاری، در حروف اختصاری و بهویژه در اسلوبی که خصوصیت انضمامی آن، نمودار اندیشه انتقادی، درباره این واقعیات است، آشکار میتوان دید.
سرانجام نیز هابرماس «برنامه تحقیق میان رشتهای» را که از 1930 مورد نظر دبستان فرانکفورت بوده است ـ البته با عدم اعتنا به فلسفه تاریخی اولیه آن ـ مناسبترین نوع تحقیق برای علوم اجتماعی میشناسد."