چکیده:
در این جستار برآنیم اصول وجود شناختی و معرفت شناختی افلاطون در محاورات اولیه و به خصوص لاخس، خارمیدس، اوثیفرون، اوتیدموس و هیپیاس بزرگ را بر مبنای سه عنصر آنچه «دور سقراطی» می نامیم یعنی پرسش سقراطی، ادعای سقراطی انکار دانش و النخوس مورد بررسی قرار دهیم. حاصل این بررسی شش اصل وجود - معرفت شناختی است: شناخت الف، معرفت شناسی دوقطبی، وجودشناسی دو قطبی، معرفت گسسته، وجود گسسته و معرفت وجود. اگر چه این اصول عمدتا جدید نبوده و پیش تر مورد بحث محققان قرار گرفته اند، آنچه مورد نظر این جستار است در نظر گرفتن این اصول در کنار یکدیگر و تاکید بر هماهنگی و مطلق بودن آن هاست. تناسب و هماهنگی میان اصول معرفت شناختی و اصول وجودشناختی و همسانی آن ها در برخی ویژگی ها همچون مطلق بودن و گسستگی علاوه بر آنکه نشان دهنده سازگاری نظری محاورات اولیه است، می تواند تاییدی بر نتایج این تحقیق باشد.
This article intends to draw out the ontological as well as epistemological principles of Plato’s early dialogues specially Laches، Euthyphro، Euthydemus and Hippias Major، based on three elements that I call 'Socratic circle'، namely Socratic question، his disavowal of knowledge and elenchus. Those principles are enumerated as knowledge of what X is، bipolar epistemology، bipolar ontolgy، split knowledge، split being and knowledge of being. This article tries to show that these principles are consistent . The parallelism of the epistemological principles with the ontological ones and their similarity in some specifications، like their being absolute and split، are taken as evidence for such claim.
خلاصه ماشینی:
پرسش سقراطی «الف چیست؟» (τίς ποτέ ἐστιν;)، همان نظر کرکلند مبنی بر اینکه سقراط مایل است نوعی پرسش «غیر معرفتی اما در عین حال صحیح و انسانی» ارائه کند و بنابراین در جستجوی «شناخت اخلاقی» نیست Kirkland, 2012: 8))، بسیار از روحیه معرفتشناختی محاورات اولیه دور میشود.
هر آنکه با سقراط گفتگو میکند میتواند ادعا کند که میداند الف چیست فقط و فقط اگر بتواند پاسخ پرسش سقراطی را عموما فرض شده است که این همان پرسشی است که سقراط تاریخی از آن بهره میگرفته است، فرضی که ارسطو (30-27b1078) را به عنوان شاهد خود دارد.
او تأیید میکند که سقراط «به صراحت» چنین تمایزی را برقرار نمیکند، اما هنوز بر آن است که آزمون سقراط برای معرفت «میتوانست این را برای او موجه سازد تا باور درست را بدون معرفت مورد شناسایی قرار دهد و ادعاهای او به سادگی قابل فهم هستند، اگر آنها ادعاهایی فقط برای باور درست باشند» Irwin, 1977: 40)).
میتوان این نوع معرفت را همچون ولاستوس معرفت آزمونی نامید، فقط اگر توافق داشته باشیم که این معرفت همان نوعی از معرفت نیست که سقراط همواره به دنبال آن بوده است، یعنی معرفتی نیست که بتواند به عنوان پاسخ پرسش سقراطی «الف چیست؟» در نظر گرفته شود.
این اصل در هیپیاس بزرگ 4-2b301 به عنوان روش سقراط در برخورد با معرفت مورد اشاره و نقد قرار گرفته است: اما سقراط!
این نقد همچنین میتواند به عنوان نقد اصل «شناحت الف» نیز در نظر گرفته شود؛ چرا که تنها بر مبنای اصل «شناخت الف» است که محاورات سقراطی با این فرض که شناختن آنچه الف هست برای شناخت الف کافی است، میتوانند به دنبال پاسخ پرسش «الف چیست؟» باشند.