چکیده:
ابن حزم اندلسی دو رویکرد به مسألة معرفت شناسی دارد. رویکرد اول مبتنی بر منطق ارسطویی است و رویکرد دوم بر مبانی فکری ظاهریه استوار است. تأکید او در رویکرد اخیر، بر طریق چهارم از راههای تحصیل معرفت است. براساسآن آدمی با تصدیق پیامبر(ص) و ایمانی که خداوند در دل او میآفریند، به کسب معارفی خاص نائل میگردد. او، برطبق روش معناشناسیاش، راه چهارم را از عبارات وحیانی و باورهای مبتنی بر آن گرفته است. با مراجعه به اندیشههای ظاهریه حزمیه مشخص میشود که آنچه از طریق ایمان به پیامبر بدست میآید، مجموعهای کامل، متناهی، مشخص و تضمینکنندة سعادت آدمی است و قابل حصول از طرق دیگر نیست. باوجوداین، او وحی را نخستین منبع همة معارف بهحساب نمیآورد. از نظر او باور مرتبهای بالاتر از معرفت میباشد و تفاوت تعداد راههای کسب معرفت در دو رویکرد را باید در این نکته جستجو کرد. این دیدگاه او را «ایمانگروی اعتدالی» نام نهادهایم.
Ibn Hazam Andalusian has two approaches to the epistemology. The first one is based on Aristotle's logic, and the second based on Zahereieh’s intellectual foundations. He, in the later, has emphasized on the fourth way of acquiring knowledge. Accordingly, one acquires special knowledge through the affirmation of the Prophet and the faith which God creates in the heart. According to his semantic method, he has taken the fourth path from the revelation and beliefs based on it. Referring to Zahereieh's thoughts of Ibn Hazam, it will be clear that what obtained through believing in the Prophet is complete, finite distinctive sets which guarantee human felicity that cannot be obtained by the other ways. Nevertheles, he does not consider the revelation as the first source of all knowledge. In his view, belief is higher than knowledge, and the difference in the number of ways to acquire knowledge in the two approaches should be sought at this point. This view is called “moderate faith".
خلاصه ماشینی:
از فحواي کلام ابن حزم در نقد اين باور و استدلالِ مبتنـي بـر آن پيداسـت کـه او انحصـار طريـق کسب معرفت ايماني در برهان استدلالي را بر نتافته و آن را مخالف انديشـه وحيـاني منـدرج در آيات قرآن و روايات نبوي ميداند، ازاين رو، راه چهارم را بر راه هاي پيشين ميافزايد.
نگارنده از اشارٔە ابن حزم به علم لايتناهي خداونـد و تفـاوت ماهوي آن با علم مخلوقات (انسان ) در اين دو تقرير (دوم و چهـارم )، چـاره اي جـز اتخـاذ ايـن نتيجه ندارد که آنچه را که از طريق راه چهارم تحصيل ميشود، علمي بداند کـه هـيچ شـک و شبهه اي در مطابقت آن با واقعيت وجود ندارد؛ برخلاف يافته هاي انساني، که بـه عللـي ممکـن است جهل باشد و يا زوايايي از جهل در آن رخنه کند؛ بدون آنکه آدمي از آن آگاهي داشـته باشد.
درحاليکه در رويکرد دوم اين راه ها به چهار مورد افزايش يافته و مشخص نميشود که معرفتي که از طريق راه چهارم يعني؛ ايمان به رسالت حضرت رسول اکرم (ص )، تحصيل مي - گردد، از نوع معارف اوليه (باورهاي پايه ) است يا از نوع معرفت تاليه (باورهاي پيرو)؟ به نظر ميرسد ابن حزم در رويکرد اولش بـه مسـألۀ معرفـت شناسـي، تنهـا راه هـاي تحصـيل معرفت بشري را مورد توجه قرار داده اسـت .