چکیده:
جایگاه نظریه زیستمعنایی میلیکان در ادبیات فلسفه تحلیلی، تنها محدود به پاسخی برای مسئله عدم تعیّن مصداقی واژههای پاتنم تصور شده است. شاید یکی از مهمترین دلایل این مسئله، پیچیدگی موضوع مطرحشده توسط میلیکان و البته بیان مبهم و سخت وی باشد. بنیان این نظریه بر فرآیند انتخاب طبیعی استوار شده که بخش جداییناپذیر نظریه تکامل است و برای فهم مثالهای میلیکان و آنچه در حوزه سمنتیک، ذهن و زبان میخواهد بدان بپردازد به پیشزمینههای زیستی نیاز است. مسئله مهمتر آن است که به اذعان خود میلیکان و البته با توجه به نامی که وی بر نظریه خود گذارده است، زیستمعنایی نظریهای در حیطه معنی است؛ حال آنکه بهدلیل پرداختن زیاد میلیکان به ذهن و محتوای ذهنی، نظریه وی بیشتر در حوزه فلسفه ذهن تفسیر شده است. هدف ما در این مقاله آن است که با معرفی اجمالی نظریه زیستمعنایی میلیکان و تبیین جایگاه این نظریه در مقابله با عقلگرایی درباب معنی، با ارائه مدلی نوین نشان دهیم که این نظریه برخلاف تصور رایج، نظریهای صرفا در زمینه محتوای ذهنی نیست و یک نظریه معنی محسوب میشود.
خلاصه ماشینی:
"بدین ترتیب سؤال مشخص میلیکان مثلا درمورد مثالی که در بالا مطرح کردیم آن است که اگر میدانیم {«کفش» Bکفش؛ «میرود»B چیزی که در حال حرکت است؛ «میخ»B میخ؛ «خندان»B حالتی که چیزی در حال خنده است؛ «قاشق»B قاشق} رابطۀ تناظری بازنمایی-بازنماست، چه چیز ویژهای بازنماییها را به بازنماها متصل میکند؟ با همان پیشفرض ازپیشتعیینشدگی یا درنظرگرفتن تعبیر صحیح یا کارکرد تناظری صحیح بهعنوان «ازپیشتعیینشده»، پاتنم این سؤال را اینگونه مطرح میکند که چه محدودیتهای بیشتری بر مصداق وجود دارد که میتواند برخی حالات تناظری را تبدیل به آن چیز ازپیشتعیینشدهکند؟ از نظر میلیکان، گویی پاتنم اینگونه میاندیشد که این ارتباط باید چیزی باشد که بهواسطۀ اندیشۀ چیزیبودن (thought of) معین میشود که با این تعبیر، بهطور واضح در موضع عقلگرایان درباب معنی قرار میگیرد؛ پاتنم معتقد است که برای معنیدادن چیزی بهطور معین در این جهان (مثلا واژۀ «کفش» در مثال بالا)، ما باید در همان زمان بدانیم که با استفاده از آن چیز (مثلا واژۀ «کفش») چه معنی میدهیم (یعنی مثلا به کفش ارجاع میدهیم) و، با تأویلی عقلگرایانه از «دانستن»، آن چیز را نیز «بدانیم» (این همان دانش به چیزی است که «B» یارابطه را تبدیل به حالت صادق میکند) (پاتنم، 1975)."