چکیده:
یکی از موضوعات و مضامین مکرر در مجموعه متون عرفانی جهانی، تبیین راه و راههای رهایی انسان از ماده و تبیین دلایل و عوامل هبوط و اسارت انسان در جهان زیرین است. این موضوع، مورد توجه مکتب سانکهیه در سنت دینی، عرفانی هندوئیسم بوده و در متون مختلف این مکتب بازتاب یافته است، البته این امر، اندیشه مشترک همه مکاتب هند است. این موضوع، در آثار مولوی نیز مطرح و او نیز اسارت و رهایی انسان را بهعنوان مهمترین تمهای اصلی خود قرار داده است. میان این دو نگرش، تقاربهای قابلتوجهی وجود دارد؛ زیرا در سانکهیه برای رهایی انسان، بیشتر بر کوششهای انسان تاکید میشود. درحالیکه در اندیشه مولوی، خدا جایگاه ویژهای در رهایی دارد. در باب تشابههای آن دو باید گفت: در هر دو اسارت انسان امری جهانی و انسانشناختی است؛ زیرا سرشت انسان و جهان زیست او قرین غفلتاند. همین امر موجب اسارت او میشود. راهزنی گونة پرکریتی و معرفت خیالی، دچار شدن به جهل و پیروی از هوا و هوس، بهعنوان عوامل عینی این اسارت و ریاضت، برای کسب معرفت از راههای رهایی در سانکهیهاند. سلوک برای رهایی در هر دو مطرح است، اما در مثنوی با کلینگری و در سانکهیه، با برنامه معین مانند یوگا مواجه هستیم.
من جملة المواضیع والمضامین المکررة فی سلسلة النصوص العرفانیة العالمیة، بیان سبیل أو سبل خلاص الإنسان من المادة وبیان أسباب هبوط الإنسان وتقییده فی العالم السفلی، وهذا الموضوع حظی باهتمام من قبل مدرسة السانکهیو الفکریة فی الطریقة الدینیة العرفانیة لدی الهندوس، کما انعکس فی نصوص مختلف الکتب. وتجدر الإشارة إلی أن هذا الفکر مشترک بین جمیع المدارس الفکریة فی الهند، وقد انعکس موضوعه فی آثار الشاعر مولوی (جلال الدین الرومی)، حیث جعل تقیید الإنسان وخلاصه بأنه المضمون الأساسی لکلامه.
هناک تقارب واضح بین هاتین الرؤیتین، لأن تعالیم السانکهیو أکدت غایة التأکید علی مساعی الإنسان لأجل تحقیق الخلاص، فی حین أن مولوی اعتبر فی منظومته الفکریة أن الله تعالی له مکانة خاصة فی مسألة الخلاص؛ وأما بالنسبة إلی أوجه التشابه فیما بینهما، نقول: إن کلا الرؤیتین اعتبرتا خلاص الإنسان أمرا عالمیا وأنثروبولوجیا لکون فطرته وعالم حیاته مقرونین بالغفلة، وهذا الأمر یؤدی إلی تقییده. ومن جملة العوامل العینیة لهذا التقیید عبارة عن النهب والسلب البرجریتی والمعرفة الخیالیة والجهل واتباع النزوات والشهوات، فی حین أن الارتیاض هو أحد السبل الکفیلة لکسب المعرفة بغیة الخلاص فی معتقدات السانکهیو؛ کما أن السلوک لأجل لخلاص مطروح فی کلا الفکرین، إلا أن کتاب مثنوی فیه رؤیة کلیة، بینما تعالیم السانکهیو فیها برنامج معین مثل الیوغا.
The causes of man's descent and captivity in this world and finding the ways of man's emancipation from the matter are among the questions with which mystical texts the world over are concerned. This issue which is a source of interest to Sankhya School and related to the religious-mystical tradition of Hinduism، is reflected in that various texts of this school، and of course، it is a common thought to of all Indian schools. This issue is also raised by Rumi in his works، and man's captivity and emancipation represent the most important themes of Rumi's poems. There are significant differences and similarities between these two attitudes. With regard to emancipation Sankhya emphasizes on man's efforts، but the emphasis in Rumi's thoughts is on God. Regarding the similarities، we can say that both of them look at man's captivity as universal and anthropological issue، because man's nature and life are associated with negligence، which results in man's captivity. Among the objective factors of this captivity are: imaginary knowledge، ignorance، engagement in wishes. According to Sankhya self-discipline enable man to finds the ways and means of emancipation. Both sides regard spiritual wayfaring as a way of emancipation، but Rumi adopts a universal attitude while Sankhya has a specific program like Yoga.
خلاصه ماشینی:
"در این مکتب، داستانی مربوط به چگونگی اسارت و رهایی انسان وجود دارد که بسیار محل تأمل است؛ زیرا آدمی در این مکتب از پوروشه(Purusha) و پرکریتی خاص خود تشکیل یافته است که در اثر تمایز قایل نشدن بین این دو عنصر، گرفتار و اسیر دنیا (پرکریتی) شده و تا زمانی که نتواند بین این دو عنصر تمایز قایل شود، در اسارت باقی خواهد ماند دستیابی به این تمایز، از طریق طی مراحل یوگا است.
بیشک موارد یاد شده از دید پیروان سانکهیه، که دو اصل پوروشه و پرکریتی را جایگزین خدا کردهاند، در رهایی انسان میتوانند مؤثر باشند، اما مولوی این رهایی را استناد به توحید ناب دنبال میکند.
از معرفت کاذب، نوری به چشم آدمی میرسد، اما تشخیص نمی دهد که این نور، از نار بدتر است و به همان مسیری پای گذارد که در اثر همین نور کاذب حاصل کرده که در نهایت به اسارت وجودش منجر میشود.
تا چه علمهاست در سودای عقل تا چه با پهناست این دریای عقل (همان، دفتر 1، بیت 1109) هرچند عقل در تعبیرات صوفیه، بر مرتبة وحدت و نیز ظهور و تجلی در مرتبة علم، که تعین اول است، اشاره میکند، اما گاهی با حقیقت انسانی و گاهی به معنای عقل مرسوم (عامل تشخیص سره از ناسره) معادل گرفته شده است(فروزانفر، 1373، ص 425ـ424).
هستی و انسان: در سانکهیه، بهرغم آنکه انسان از دو عنصر پوروشه، روح و پرکریتی تشکیل شده، اما پرکریتی اصل استعدادی همه موجودات است و اگر با پوروشه همراه شود، وجود عینیت مییابد."