چکیده:
برخلاف تصور رایج و غالب که متون عرفانی را فاقد گزارههای معرفتی و فلسفی میداند، گزارهها و مبانی شناختی و فراشناختی بهوفور در متون عرفانی، بهویژه مثنوی مولوی بهچشم میخورد. مولوی از نقش شاکلهها، ذهنیتها و موقعیتها در شکلگیری شناخت آدمی آگاهی دارد.اگرچه این مکتب اگزیستانسیالیسم بود که نخستین بار تجربههای وجودی را مفهومسازی کرد، از آن زمان که بشر وجود داشته است، خود را درگیر آنها یافته است. متفکرانی مانند مولوی، از این تجربههای وجودی سخن گفتهاند. از دیدگاه مولوی، شناخت ما از خود و جهان شناختی براساس اعتباراتی است که آنها را قطعی و جزمی میپنداریم، اما با قرارگرفتن در موقعیتهایی درمییابیم که چندان قابلاطمینان نیستند. او برای نشاندادن بیاعتباری شناخت و ذهنیتهای مشروط، غالباً شخصیتهای داستانهای خود را در وضعیتی شکننده، بحرانی و مرزی قرار میدهد تا به محک تجربۀ وجودی، عزیمتها و شاکلههای نادرست و منفی آنها که بدیهی، طبیعی و معتبر جلوه میکنند، دستخوش واسازی و دگرگونی شوند. در این موقعیتهای مرزی (به تعبیر یاسپرس) و تجربۀ اضطراب ناشی از آنها، تکیهگاههای اعتباری و تصورات قالبی انسانها فرومیریزد و امکان تجربهها و منظرهای نو همچون امکان تجربۀ فراسوی محدودیتها یعنی تعالی و هستی در خود شکل میگیرد.
خلاصه ماشینی:
در این موقعیت های مـرزی (بـه تعبیـر یاسـپرس ) و تجربـۀ اضـطراب ناشـی از آن ها، تکیه گاه های اعتباری و تصورات قالبی انسان ها فرومیریزد و امکان تجربه ها و منظرهای نو همچون امکان تجربۀ فراسوی محدودیت هـا یعنـی تعالی و هستی در خود شکل میگیرد.
وجود اسطوره ها و افسانه های کهن در کتـب فلاسـفۀ وجـودی نشان می دهد که برخلاف نگاه ساده اندیش کـه حـالات اگزیستانسـیل را صـرفا منحصـر بـه مکتب اگزیستانسیالیسم و دوران مدرن می داند، این حالات و دغدغـه هـا بـا «هسـتی » آدمـی 3 پیوند خورده است ؛ چنانکه مفهوم پـروای هایـدگر بـه قلـب اسـطورة آفـرینش راه مـی بـرد (هایدگر، ١٣٩٤: ٤٦١).
با این تلقی از وجود غیرمکتبی می توان گفت مولوی مانند فلاسفۀ اگزیستانسـیال ، شـرط ادراک موقعیت های وجودی انسـان را درگیرشـدن در ایـن موقعیـت هـا مـی دانـد.
ایـن موقعیـت هـا شـامل «بیمـاری ، سـفر، گرسـنگی ، تشنگی ، فقر، گناه ، تردد در تصمیم گیری » و در یک کلام شکست هایی است کـه انسـان هـا در حالت طبیعی و زندگی دازاینی خود توانایی مواجهه با آن را ندارند، اما همـان هـا هسـتند که توهم عزیمـت هـای مـا را فسـخ مـی کننـد.
سفر در بسـیاری از مـوارد، سـفر زمینـه سـاز موقعیـت مـرزی اسـت کـه انسـان را در مواجهـه بـا موقعیت های غیرمنتظره از زیست جهان خود قرار مـی دهـد و درنتیجـه بـه تغییـر چشـم انـداز، طرح واره ها و شاکله های ذهنی او می انجامد.
Alienation, boundary situations and death in Rumi's Mathnavi, Islamic Philosophy and Theology, 45 (2), 47-65.