چکیده:
روشنفکری سبب ظهور مذاهب و مکاتبی شد که به بشری کردن امور سخت پایبند بودند؛ به گونه ای که احکام انسانی را به جای احکام الهی قرار می دادند و تفسیر تازه ای از دین ارائه می کردند و روشنفکران در آن با ذهن فاعلی خویش، عمل روشنفکری را درمورد دین انجام می دادند. بررسی برخی از جریانهای تصوف نشان میدهند که آنچه به عنوان جریان روشنفکری غربی و روشنفکری دینی معاصر میشناسیم، قبل از غرب و ایران معاصر، در تصوف و سرزمینهای اسلامی وجود داشته است. جریاناتی با همان منشاات، انگیزه ها و اهداف که باید آنها را جریان روشنفکری صوفیه نامید. .نیکلسون، تصوف را دین شخصی با خدای شخصی میداند. بسیاری از تاویلات و برداشتهای ذوقی و خلاقانه از دین، پیدایش فرقه هایی نظیر ملامتیه، قلندریه و اباحتیه، شطحیات صوفیه و ادعاهای مطرح شده در آنها، جدال صوفیه با فقها و تلاش برای ایجاد مکتبی با نظام فکری و اجتماعی مستقل و ...را میتوان در قالب جریان روشنفکری صوفیه جای داد و توجیه کرد. در این مقاله فرض بر این است که برخی از مولفه ها و جریان های روشنفکری را می توان در میان صوفیه جستجو کرد و هدف ما در این مقاله تطبیق این مولفه ها و جریان ها با برخی از مولفه ها و جریانها در تصوف است
خلاصه ماشینی:
هدف ما در این پژوهش نشان دادن برخی از مؤلفه ها و جریان های روشنفکری در میان صوفیه و تطبیق آنها با برخی از مؤلفه ها و جریان ها در تصوف است و از آنجا که این پژوهش مطالعه ای میان رشته ای بین تاریخ، جامعه شناسی و علوم سیاسی از یک جهت و عرفان و تصوف از جهت دیگر است، اهمیت و ضرورت پیدا می کند.
مؤلف تبصره العوام(زنده در قرن ششم)، فرقه های صوفیان عصر خویش را چنین معرفی می کند: پیروان حلاج(مدعیان اتحاد)، عشاق(معتقدان به حلول و نیز اشتغال انبیاء به غیر حق)، نوریه(معتقدان به حجاب های نوری و ناری)، واصلیه(مدعیان وصول به حق و تارکان آداب و تکالیف دینی)، اهل مجاهده و منکران اهمیت و اعتبار نظر و استدلال و علم، آنها که همتشان جز شکم نیست و به هوای آن پیوسته از این خانقاه به آن خانقاه می روند.
عین القضات، ضمن اشاره به این نکته که افراد بسیاری بوده اند که نماز ظاهر(نماز فقهی) را ترک کرده اند (عین القضات همدانی،1362: 74-73) بر آن است که بند شریعت پای بست برخی از سالکان طریقت نمی باشد و در دفاع از منصور حلاج می نویسد:«بسیار کس بود که هیچ عمل نکند از آنجا که به طریق است؛ اما او یک نفس خالی ننشیند از فکر و یوم التغابن و آید که تو را نماز فراکردن چه آورد و منصور را از نماز کردن چه واداشت«یحشر الناس علی نیاتهم»، نه به عمل ست که به دل است.