چکیده:
«عشق» مهمترین کلیدواژه تمام متون عرفانی، بهویژه در مکتب فکری مولاناست. از عشق نمیتوان با بیانی صریح و مستقیم سخن گفت. از این رو، عرفا با ابزارهای گوناگون زبانی و مفهومی سعی در روشن ساختن منظور خود از این مقوله اساسینمودهاند. در مثنوی نیز عشق، عنصری کلیدی است که باید بدان اهتمام ویژهای داشت. در این مقاله، استعارههایی بررسی شدهاند که با محوریت عشق در مثنوی مولانا بازتاب یافتهاند. مبنای نظری و اساس تحقیق، همان نظریه استعاره مفهومی/ شناختی لیکاف و جانسون است که مطابق با آن، برخلاف رویکرد سنّتی، استعاره تنها نقش زیباییآفرینی ندارد، بلکه ابزاری شناختی برای پی بردن به جهانبینی و تفکر نویسنده است. در ابتدای مقاله، گزارشی از استعارههای مفهومی/ شناختی عشق در مثنوی مولانا آمدهاست و این استعارهها بر پایه حوزه مبدا و مقصد بررسی و تحلیل شدهاند. هدف از این کار، مشخص کردن استعارههای کانونی و اصلی عشق در مثنوی و سرانجام، کشف دیدگاه مولانا درباره عشق بودهاست. این استعارهها از نظر مضمون و محتوا در چهار گروه اصلی قرار میگیرند: 1ـ گروهی که تصویری مثبت از عشق ارائه میدهند. 2ـ آنها که صفات و ویژگیهای منفی عشق را برجسته میکنند. 3ـ استعارههایی که دوجانبه و دوپهلو هستند. 4ـ استعارههایی هستند که از نظر مفهومی، خنثی هستند. تحلیل شناختی هر گروه/ شبکه از استعارهها با توجه به استعارههای مرکزی آنها ارائه شدهاست. نتایج پژوهش نشان میدهد که سوزندگی، مستکنندگی و ذیشعور بودن عشق، بیشتر از سایر جنبههای آن مدّ نظر مولانا بودهاست و در نگاه وی، تمام اقتدار از آن معشوق است و عاشق دنبالهرو، بیمار و نیازمند معشوق است.
خلاصه ماشینی:
در ابتـدای مقالـه ، گزارشـی از استعاره های مفهومی/ شناختی عشق در مثنوی مولانا آمده است و ایـن اسـتعاره هـا بـر پایـۀ حـوزة مبـدأ و مقصد بررسی و تحلیل شده اند.
هدف از این کار، مشخص کردن استعاره های کانونی و اصـلی عشـق در مثنوی و سرانجام ، کشف دیدگاه مولانا دربارة عشق بوده است .
دسـتۀ اول ، مقاله هایی هستند که سیر تطور عشق را بررسی مـیکننـد کـه از جملـۀ آن هـا، مقالـۀ «تطـور استعارة عشق از سنایی تا مولانا» است که به قلم مهدی زرقانی و مریم آیاد تهیه شده اسـت و به بررسی عشق از دیدگاه استعاره های شناختی در غزلیات سه قطب عرفـانی ادبیـات منظـوم فارسی، یعنی سنایی، عطار و مولوی پرداخته است و تغییرات مفهوم عشق در طـول تـاریخ را از دیدگاه شناختی در غزلیات این سه شاعر بررسی کرده است .
مقالۀ دیگری که میتـوان بـه آن اشـاره نمـود، «بررسـی اسـتعاره هـای شـناختی عشـق و معشوق در دوبیتیهای عامیانۀ منطقۀ خراسـان بـر بنیـاد نظریـۀ اسـتعارة شـناختی» اسـت کـه نویســندگان آن ـ ابوالقاســم قــوام و ثمــین اســپرغم ـ اســتعاره هــای مربــوط بــه عشــق را در دوبیتیهای منطقۀ خراسان بررسی کرده اند و تأثیر فرهنگ ، اقلـیم و ایـدئولوژی سـرایندگان را در این نوع استعاره ها نشان داده اند.
مولانا جان انسان را کوره ای میداند که آتش عشق در آن زبانه مـیکشـد و ایـن آتـش پختگی و بالغ شدن عاشق را سبب میشود، آن گونه کـه هـر کـس را کـه از آن بـینصـیب ماند، کودن مینامد: «جان من کوره ست و با آتش خوش است کوره را این بس که خانـه آتـش اسـت همچــو کــوره عشــق را ســوزیدنی اســت هرکه او زین کور باشد، کودنی اسـت » (همان ، ج ٢: ١٥١٢ـ١٥١٣).