چکیده:
آگاهی استعلایی اصل نخستینی است که بنای فلسفه ورزی فیلسوف بزرگی هم چون هوسرل بر آن
بنیاد گشته است. وی با پژوهش در ساختار التفاتی این آگاهی، آ نرا چنان بنیادین اصل فلسفه ورزی
می پذیرد و اصلا خود را نودکارتی دیگری م یخواند. در این پژوهش تلاش م یشود، با قرائت مستقیم
تاملات دکارتی هوسرل، از سولیپسیم دکارتی به سوی فلسفه ای استعلایی گذر کنیم و سپس به
تقوم ارتباط میان ذهنی و تقرر آن در زیست جهان و مراتب مختلف آن (ارتباط میان ذهنی و نسبت
سوژه و ابژه ها) بپردازیم. موضوع محوری در چنین رهیافتی ساختاری پدیدارشناسانه است؛ یعنی
عملکردی روشمند که ما را به سوی اصل نخستین امور که همان آگاهی است رهنمون می کند؛
همان روش و یقین ریاضی واری که در متن پدیدارشناسی هوسرلی به گونه ای جدی دنبال می شود.
این همان راهی است که موجب تقوم چیزها و گذر به سوی من استعلایی و ایجاد ارتباطی
میان ذهنی بین چیزهاست. در چنین طریقی می توان نتایج پدیدارشناسانه ی تحلیل تجربه ی آگاهی
(من استعلایی) را در بر گرفت.
Transcendental Ego is the principle of principles that philosophization
of great philosophers such as Husserl has been based upon it. Husserl,
too, as a follower of Descartes meditations and philosophy with
attemption in intentionality of transcendental ego accepts it as the base
of principles of philosophization and declares himself as a New
Cartesian. In this study, the author develops an original reading of the
Cartesian Meditation. This text, far from giving rise to a
“Transcendental solipsism”, leads to a constitution of intersubjectivity
on various levels (“primordial”, “Intersubjective” et “Objective”). In its
center, a “Phenomenological Construction” operates, i.e. a
methodological piece that masters the genetic approach of
intersubjectivity. Closely following the “almost mathematical” rigour
of this crucial text of Husserl’s phenomenology, in this way equally
tackles the issue of the constitution of the experience of the other and
the truly intersubjective structure of transcendental subjectivity. This
study concludes with the metaphysical results of the analysis of the
experience of the other
خلاصه ماشینی:
هوسرل تا آنجا که مسألهی شناخت دیگری در میان نیست با من تنهای دکارتی هم داستان است اما گوئی برای اثبات ارتباط میانذهنی، زیستجهان و نیفتادن در دایرهی بستهی خود تنها انگاری ناچار است تا اذعان به حضور تن (بدن) کند؛ تن ای است که هوسرل آن را «تن زنده»<FootNote No="289" Text=" Derleib"/> و سرشار از ذهن مینامد.
"/> هوسرل جهت دستیابی به چنین غایتی، روش صحیح را استفاده از همان روش تاملات دکارتی میداند؛ یعنی همان روشی که به واسطهی آن تمامی امور از بازی خارج میشوند تا بار دیگر و پس از نیل به حیطهی سوژهی استعلایی بتوان به عالم میانذهنی دست یافت و این مسأله به معنای بازیافتن مجدد عالمی است که متصل به سوژه است؛ همان منای که در عالم حلول میکند و امور را تقوم میبخشد.
2. "/> از تحلیل ماهیت افق مییابیم این مسأله امری است که کاملا به ادراکات التفاتی چندگانهی فاعلهای شناسا بر میگردد و به این ترتیب برای ما امکانهای متعددی را رقم میزند؛ چنانکه خود هوسرل نیز از اصطلاح گشودگی ارتباط میانذهنی<FootNote No="361" Text=" Open Intersubjectivity"/> نام میبرد.
هوسرل نیز تلاش میکند از نسبت میانذهنی فاعلهای شناسا، به فلسفهای استعلایی گذر کند؛ فلسفهای که در آن فاعلها نه اموری جداافتاده<FootNote No="372" Text=" Isolated"/>، بلکه خود آگاه و دارای زبانی اجتماعیاند؛ به این ترتیب دارای ارتباطی میانذهنیاند که مقوم هر واقعیتی است.
هوسرل در پس پدیدارشناسی علمی کلی و نهایی را مطالبه میکند<FootNote No="406" Text=" Husserl expected phenomenology to be the ultimate universal science, destined to ground all human achievements in the soil of the &amp;quot;life-world&amp;quot;.