چکیده:
اسکندر مقدونی که بعد از ویرانی و به آتش کشیدن سرزمین پارسیان، در ذهن و زبان ایرانیان، دارای صورت گجستهای بود، بعد از ورود اسلام به ایران و با تفسیر ذوالقرنین به اسکندر مقدونی در سوره کهف آیات 83 تا 98، چهرهای خجسته به خود می گیرد و ایرانیان کتاب های منظوم و منثور بسیاری راجع به او می نگارند. هر کتاب با توجه به منبع مورد استفاده، به جنبه های گوناگون زندگیش پرداخته است. کتاب اسکندرنامه، سروده ناصری کرمانی هم گوشه هایی از زندگی اسکندر را مورد توجه قرار داده، که در این مقاله ضمن آشنایی با متن کتاب یادشده، به سبک و شیوه شاعری ناصری پرداخته خواهد شد. او در سرودن این کتاب، به مانند بسیاری از مقلّدان نظامی، بشدّت تحت تاثیر کلام و تصاویر نظامی گنجوی بوده است و برخلاف کتاب های حماسی، از بحر خفیف برای سرودن این اثر بهره جسته است. نکته هایی جدید هم در مقایسه با اسکندرنامههـای دیگر بچشم میخورد که از جمله می توان به سوزاندن تخت جمشید به وسوسه معشوق اشاره کرد.
After setting fire of Persian lands, Macedoni Eskandar who in the mind and language of Iranians enjoyed a bad reputation and possessed negative characteristics, after coming of Islam in Iran suddenly finds an auspicious face and is identified as Du’l-Qarnayn from then on according to Kahf Sura verses 83-98 Iranians write many books about him both in prose and verse. Each book according to the references referred to dealt with different aspects of his life. The book of Eskandar Nameh, composed by Naseri Kermani paid attention to some angles of his life. This article familiarizes the reader with the text and deals with the style of Naseri’s composition of poetry. Like many Nezami’s imitators, Naseri had been immensely under the influence of Nezami Ganjavi in composition of his book as far as diction and imageries are concerned and in spite of epic works had used Khafif meter in his composition. In comparison with other Eskandar Namehs new points are encountered such as the fire that consumed Persepolis set by Eskandar had something to do with temptation on the behalf of a beloved.
خلاصه ماشینی:
با ترجمۀ اسکندرنامۀ کالیستنس دروغین که فردی از مکتب اسکندریۀ مصر، مطالب افسانه آمیزی را در قالب نام کالیستنس ، از شاگردان ارسطو، به اسکندر نسبت داده بود، این روایات با روایت های حماسۀ ملی در هم آمیخته که در ابتداییترین شکل ، در شاهنامه با چهرۀ موجه و پیامبرگونۀ اسکندر روبه رورو میشویم ، هرچند اشاره ای به بیرحمی اسکندر هم بچشم میخورد؛ سپس نظامی چهره ای کاملا حکیمانه از او به جای میگذارد و او را با شخصیت ذوالقرنین ذکر شده در قرآن ، یکی میداند.
در دورۀ قاجاریه که سبک بازگشت ادبی، سبک حاکم رایج بوده است ، ناصری کرمانی در دربار ظل السلطان در اصفهان بنا به رسم و سنت حماسه سرایی که در این زمان جان تازه ای گرفته بود، اسکندرنامه ای در حدود ششصد بیت میسراید که به سان اسکندرنامه های دیگر با چهرۀ حکیم و پیامبرگونۀ اسکندر روبه رو هستیم ، با این تفاوت که در جای جای حکایت به روایت واقعی تاریخ از جمله آتش زدن تخت جمشید و ...
نظامی ضمن نقل این روایت ها، روایت درسـت آن شـد از گفتـۀ هـر دیـار که از فیلقوس آمـد آن شـهریار دگر گفته ها چـون عیـاری نداشـت سخن گو بر آن اختیاری نداشت (نظامی، ١٣٨١/ الف : ٨٢) در مجمل التواریخ و القصص به نقد روایتی پرداخته شده که اسکندر را فرزند بختانوس میداند: «بسیار گونه روایت کنند اندر نسب او، در سکندرنامه گوید، بختیانوس ملک مصر حاذ بود چون از پادشاهی بیفتاد، به زمین یونان رفت متنکر و حیلت ها کرد، تا خود را به دختر فیلقوس رسانید، بجادوئی، نام وی المفید و از وی سکندر بزاد.