چکیده:
دیدگاه شوپنهاور درباره خودکشی، بر امکان نیل به آزادی از رنج، از طریق انکار آراده
[معطوف] به زندگی فردی تمرکز میکند. سرانجام شوینهاور مدلل میکند که
خودکشی از نیل به این آزادی درمیماند؛ عمدتا از آنرو که خودکشی به جای آنکه فعلی
مدلل میکند که نوعی تناقض است؛ تناقضی که در آن. خودکشی با جویش
ارادی آرادة فردی به منظور نابودکردن خودء به عنوان راه گریز از نکبتباری آرادهورزی»
درگیر میشود. شوپنهاور بهصراحت بیان میکند که شخص. حق فردی دارد تا برای
رسیدن به آزادی از رنج» مرتکب خودکشی شود. او حتی میپذیرد که میتواند بفهمد
چرا شخص به چنین کاری دست میزند؛ اما امکان تحقق این آزادی را انکار میکند.
گرفتن زندگی شخص بر انوعی] فقد [یا نقص] آگاهی (یا آنوعی] ارادهناورزی برای
آگاهشدن) از بیهودگی آرادة فردی و بر تجربة کلیت و تمامیت آرادة در خود دلالت دارد.
شخص, آزاد است خود را براندازد؛ اما آزادیاش برای آزادکردن خودش از رنج» نوعی
پندار است. اگر کسی با شوپنهاور همآوا باشد که خودکشی باید به عنوان گریز بیهودهای
بصیرت عالی وی گفتآوری عالی کارکرد خودکشی با مستقیمنهادن این فعل درون آن
چیزی است که شخص به عنوان غرض [پایه و| ابتداییاش (آزادی از رنج) شهود
میکند. از دیگر سوء با توجه به چارچوب فلسفی شوپنهاور» بصیرت عالی وی این آمکان
را نفی و درنگری هر امکان دیگری را منع میکند.
خلاصه ماشینی:
ایـن رویکرد با رویکرد توصیفی او چندان سازگار به نظر نمی رسد؛ زیـرا اگـر شـر سرشـتی ایجابی دارد، اگر اراده ٔ کـور کیهـانی خاسـتگاه در خـود شـرور پدیـداری اسـت و اگـر خودکشی، نوعی تأیید اراده ٔ در خود است ، آنگاه اگر شوپنهاور شکاف دانش و ارزش را برنتابد، ناگزیر باید خودکشی را سرزنش سزا بخواند.
با این حال ، شوپنهاور مدلل می کند که کوشیدن برای آزادکردن خود از رنـج ، فقط [عملی] طبیعی است و اشخاص معدودی (اگر یافت شوند) داوطلبانه برمی گزیننـد تا زندگی هایشان را دیگربار بزیند: اما شاید هیچ کس ، اگر صاف و صادق باشـد و آن هنگـام قـوایش را [نیـز] در اختیار داشته باشد، در پایان زندگی اش هرگز نخواهد باز آن را از سر بگیرد.
دیل ژاکت (Dale Jacquette) می نویسد: شوپنهاور [قویا] ابراز می کند که رنج ، زندگی را چنان تیره روز می سازد که فقـط ترس از مرگ ، فرد را از خودبراندازی باز می دارد؛ در حالی که اگـر زنـدگی در کل لذت بخش بود، ایده ◌ٔ مرگ به عنوان منتهای زندگی، تحمل ناپـذیر مـی بـود .
شوپنهاور کل این سه نکته را به ایجاز مجسم می کند: اراده ای که بیرون از شب آگاهی به زندگی بیدار شده است ، بـا تمـام کوشـش ، رنج و خطا، خود را در میان افراد بی شمار، به مثابه فردی در جهانی بـی انتهـا و بی کران ، می یابـد و گـویی از قبـل رؤیـایی آشـفته ، بـه ناآگـاهی دیـرین عقـب مـی شـتابد.