چکیده:
افلاطون، متفکر یونانی و اقبال، اندیشمند اسلامی در اندیشه خود صورتی از آرمانشهر را ترسیم نموده اند. با وجود برخی شباهتها، آنچه در آرمانشهر این دو متفکر از همدیگر دارای تمایزات اساسی است نوع نگاه آنها به شعر و رابطه و نسبت بین شعر و فلسفه در آرمانشهر است. این مقاله تلاش دارد با روش تفسیری جایگاه شعر و نسبت آن را با فلسفه در آرمانشهر افلاطون و اقبال مورد بررسی قرار دهد. به طور کلی افلاطون نگاه منفی و بازدارندهای به شعر در آرمانشهر دارد و شعر را در مقابل فلسفه می داند، درحالی که اقبال به نقش مثبت شعر در آرمانشهر قائل است و با تاکید بر ارتباط بین شعر و فلسفه، شاعر و فیلسوف را دارای هدف یکسان می داند. مهمترین دلیل تفاوت این نسبت، در نوع نگاه این دو متفکر به شعر از جهت معرفتی است. افلاطون شعر را واجد هیچ گونه معرفت نمیداند و بنابراین درآرمانشهری که فیلسوفان حاکم هستند، حکم به نفی شعر و اخراج شاعران از شهر می دهد اما در تفکر اقبال در بستر اندیشه ایرانی- اسلامی، شعر معرفتبخش و منعکس کننده واقعیت و بنابراین دارای پیوند با معرفت فلسفی است و از این جهت حضور شعر و شاعران برای آرمانشهر ضروری است.
Many thinkers have designed a form of an ideal state in their thought. Plato, the Greek thinker, and Iqbal, the Islamic thinker, are among these thinkers who have designed a form of the ideal state in their thought. What these two thinkers have the fundamental differences in the ideal state are their way of looking at the relation between poetry and philosophy in ideal state.
This article with hermeneutic method attempts to explain the position of poetry and its relation with philosophy in Plato and Iqbal's views and on this basis, it deals with different view of the two thinkers on the poetry and philosophy.
Generally, Plato has a negative attitude toward poetry in ideal state, and considers Poetry and poets against Philosophy and philosophers while Iqbal thoroughly believes in the positive role of poetry in ideal state and with emphasizing the relation between poetry and philosophy, he considers the same the poet and philosopher based on purpose. The main reason for this difference is the method of viewpoint of these two thinkers towards poetry from the epistemic aspect. Plato does not consider poetry to be any knowledge and reality and therefore, in the ideal state that philosophers are ruling he orders the rejection of poetry and the banishment of poets from ideal state. But in Iqbal's thought, poetry has knowledge and reflects reality and even due to its profound influence, any further knowledge comes to the work of reforming the city and society. Therefore, with a deep link between the philosophic knowledge and poetry, the philosopher and poet are one in Iqbal's view and both of them have rational knowledge and their presence is essential for the ideal state.
خلاصه ماشینی:
بهطورکلی افلاطون نگاه منفی و بازدارندهای به شعر در آرمانشهر دارد و شعر را درمقابل فلسفه میداند، درحالیکه اقبال به نقش مثبت شعر در آرمانشهر قائل است و، با تأکید بر ارتباط بین شعر و فلسفه، شاعر و فیلسوف را دارای هدف یکسان میداند.
افلاطون شعر را واجد هیچگونه معرفت نمیداند و بنابراین، درآرمانشهری که فیلسوفان حاکماند، حکم به نفی شعر و اخراج شاعران از شهر میدهد، اما در تفکر اقبال، در بستر اندیشۀ ایرانی ـ اسلامی، شعر معرفتبخش و منعکسکنندۀ واقعیت و بنابراین دارای پیوند با معرفت فلسفی است و ازاینرو حضور شعر و شاعران برای آرمانشهر ضروری است.
بر این اساس، چنین تمایل و سائقهای متعلق به دوره یا مکانی خاص نیست، بهطوریکه شاهد ترسیم آرمانشهرها در اندیشۀ متفکرانی از غرب و شرق، مسلمان و غیرمسلمان، و حال و گذشتهایم، بهطوریکه برای نمونه میتوان ازطرفی این آرمانشهر را در اندیشۀ افلاطون، فیلسوف یونانی دورۀ باستان، و ازطرفی در اندیشۀ محمد اقبال، متفکر ایرانی ـ اسلامی دوران معاصر، مشاهده کرد.
باتوجهبه اهمیت این مسئله و تأثیر اندیشۀ این دو متفکر در روزگار و سرزمین خود، شناخت آرمانشهر افلاطون و محمد اقبال و وجوه تفاوت و دلایل آن، که این مقاله تلاش کرده است بدان دست یابد، میتواند راهگشای بسیاری از مسائل زمانۀ ما باشد.
براساس چنین تمایزی یکی از اهداف و رسالتهایی که افلاطون در کل اندیشه و خصوصا در ترسیم آرمانشهر دنبال میکند نقد میتوس و اسطورههایی است که باور مردم شهر را تشکیل داده بود و از همین رو اشعار هومر و تفکر اسطورهای دورۀ خویش را نقد میکند و حضور این داستانها و باورها را به ضرر شهر میداند.