چکیده:
فیلسوفان تحلیلی همواره در مظان اتهام بیرون راندن سیاست از فلسفه قرار دارند. در این میان، ویتگنشتاین از زمره فیلسوفان تحلیلی است که فلسفهی او را هم به دلیل آنچه «فقدان سویههای تئوریک سیاسی» مینامند، مورد غفلت قرار دادهاند. پژوهش حاضر به دنبال اثبات خلاف این گزاره است؛ و در همین راستا، درصدد شناسایی بنمایهی سیاسی فلسفهی ویتگنشتاین است. بدین ترتیب، سوال اصلی این پژوهش این است که «آیا میتوان از فلسفهی متاخر ویتگنشتاین، سیاست و نتایج سیاسی استخراج کرد؟ آیا این فلسفه با سیاست نسبتی دارد؟» پاسخ ما در این نوشتار آن است که: «فلسفهی متاخر ویتگنشتاین میتواند دارای نتایج سیاسی باشد و قابلیت استخراج گزارهها و آموزههای سیاسی را دارد». برای اثبات این گفته، بعد از اشاره به مقدمات روشی، هستیشناسی و معرفت شناسی ویتگنشتاین، پیامدهای سیاسی فلسفهی ویتگنشتاین شرح داده میشود. میتوان از این پیامدها در دوسطح سخن گفت. سطح اول، سطحی است که با توجه به مباحث ویتگنشتاین در باب زندگی روزمره و فرم زندگی، بهنوعی تحلیل از سیاست با توجه به قوام یافتن سوژه در زندگی اجتماعی و توجه به مسائل مربوط به قومیتها و تنوعات فرهنگی دست میزند. سطح دومی که ما از آن سخن میگوئیم، مربوط می شود به نقد ایدئولوژیها و آموزههای سیاسی با استفاده از ابزار تحلیلیای که ویتگنشتاین در اختیار ما قرار میدهد. یعنی با تکیه بر جنبههای نقادانهی فلسفهی او میتوان به سراغ مکاتب و ایدئولوژیهای رایج سیاسی رفت و بنیان دعاوی آنها را مورد نقد قرار داد. در این مقاله برای اثبات فرضیه و با توجه به محدوده ی بحث، صرفا به سطح دوم پیامدهای سیاسی فلسفهی ویتگنشتاین، یعنی نقد ایدئولوژی اشاره میشود.
خلاصه ماشینی:
در اين مقاله براي اثبات فرضيه و با توجه به محدوده بحث ، صرفا به سطح دوم پيامدهاي سياسي فلسفه ي ويتگنشتاين ، يعني نقد ايدئولوژي اشاره مي شود.
اکنون ، ويتگنشتاين در پي گسستن چنين وحدت هايي ، سبکي از نوشتار را بسط مي دهد که اساسا دائم التغيير٥ است ، سبکي که تمام موارد مهجورمانده و پوشانده شده به وسيله ي کاربردهاي »عادي « واژگان را آشکار مي سازد تا نشان دهد که از يک نقطه ي معين در يک گفتمان تا چه حدي مي توان ريشه هاي مختلف يافت -ريشه هايي که ما بدان ها به علت سرگردان شدن به وسيله ي موارد عادي فکر نمي کنيم » (١٩٨٤٧٥,Staten).
اما سؤال اصلي هم چنان اين است که اگر کاربرد قاعده از قبل مشخص نيست و هيچ کاربرد اصيلي وجود ندارد، پس چرا ما در زندگي روزمره با اين مشکل مواجه نيستيم ؟ چرا فهم اعضاي يک جامعه ي زباني از يک قاعده و کاربرد آن يکسان است ؟ چرا همه بر سر اين که (+) معادل جمع کردن است اختلافي ندارند؟ اصلا اين هماهنگي و توافق از کجا آمده است ؟ کول ادعا مي کند که يکي از بزرگ ترين سؤالات و دل مشغولي هاي ويتگنشتاين پيدايش همين هماهنگي و توافق است (١٩٧٩١٥,Cavell).
از يک طرف ، تا ما در يک بازي زباني قرار داريم ، به صورت کورکورانه از قواعد پيروي مي کنيم ، يک شناخت اوليه و عملي (پراکتيکال ) از جهان و ديگران داريم ، بسياري از سؤالات براي ما داراي پاسخ هاي بديهي هستند و هيچ گونه شک و ترديدي نداريم ، اما نکته ي اصلي آن است که ما انتخاب نمي کنيم ، بلکه صرفا عمل و پيروي مي کنيم .