چکیده:
در این مقاله به بررسی دیدگاه آیریس مرداک (فیلسوف اخلاق ایرلندی) دربارة فلسفة اخلاق مدرن میپردازیم. به عقیدة مرداک، اخلاق مهمترین فعالیت بشر است که دو چیز از آن مطالبه میشود: اول اینکه واقعگرایانه باشد و دوم اینکه به این سؤال پاسخ دهد که چگونه میتوانیم خودمان را بهتر سازیم. بر اساس این دو مطالبه، او از تبیینهای اخلاقی فلسفههای مدرن انتقاد میکند. به نظر وی در فلسفههای اخلاق مدرن حوزة ارادة انسان تا جایی گسترده شده که گویا انتخاب اخلاقی چیزی دلبخواهی و امری مربوط به ارادة شخصی است. تأکید بیش از اندازه بر ارادة انسان، نهتنها کمکی به زیست اخلاقی نمیکند بلکه امکان انتخاب اخلاقی و انجام دادن عمل اخلاقی را نیز دشوارتر میکند. حاصل تمرکز افراطی بر ارادة انسان دو چیز است: یکی فاصله گرفتن از واقعگروی اخلاقی و دیگری ایجاد توهم برای انسان. به تعبیر دیگر ایجاد اگوی فربهای که به توهمی گرفتار میآید که او را از عمل اخلاقی دور میکند، چراکه خودمحوری، مانع اصلی عمل اخلاقی است.
In this article, I consider Iris Murdoch`s view on modern moral philosophy. Murdoch believes that ethic is the most important human activity which are called for two points; first to be realistic, and second to answer the question of how we can make us morally better. Based on these two demands, Murdoch criticized modern moral philosophy, in which, according to her, human will is the core of moral act and makes moral choice arbitrary which depends on human choice. This thought do not help ethic but makes moral act more difficult. The consequence of modern moral philosophy is fantasy and selfishness that create fat ego. Fat ego is a self-centered man who moves away from morality.
خلاصه ماشینی:
به نظر وي ، فلسفۀ اخلاق ، بررسي مهم ترين فعاليت از ميان تمام فعاليت هاي بشـر اسـت و دو چيز از آن مطالبه مي شود: اول اينکه واقع گرايانه باشد و دوم اينکه تـلاش کنـد بـه ايـن سؤال پاسخ دهد که : «چگونه مي توانيم خودمان را بهتر سازيم ؟» (مرداک، ١٣٨٧: ١٩٥).
معناي ناکامل عمل و معرفت اخلاقي مرداک دو ويژگي براي فلسفه هاي اخلاق برمي شمارد و آنها را نقد مي کند که از خلال ايـن انتقادها مي توان تلاش وي در کامل کردن و اصلاح معناي عمـل و معرفـت اخلاقـي را بـه نظاره نشست .
معرفت اخلاقي دومين ويژگي فلسفۀ اخلاق جديد اين است که نگاه مـذکور، دگرگـوني اخلاقـي را صرفا نوعي دگرگوني در ناحيۀ اراده مي داند کـه طبعـا مـي توانـد منتـاظر بـا نـوعي دگرگوني در ناحيۀ اعمال بيروني و عمومي نيز باشد (ملکيان ، ١٣٨٧: ٢٩).
به اين ترتيب مرداک مي گويد در فلسفۀ اخلاق غربي ، درستي جاي خوبي و فضـيلت را گرفته است و مصاديق رفتار درست ، بر اساس ارادة فرد تعيين مي شود (مـرداک، ١٣٨٧: ١٦٢) و به همين دليل ، يعنـي بـه دليـل توجـه بـيش از انـدازة اگزيستانسياليسـم بـه ارادة انسـان و نگـاه غيرواقع گرايانۀ آن به اخلاق و ارزش هاي اخلاقي ، معتقد است که اگزيستانسياليسم آن فلسـفه اي نيست که ما نياز داريم .
به اين ترتيب ، با خروج اخلاق از مباحث فلسفي و ايستايي زبان در برابر مسـئله اي کـه به زعم مرداک مهم ترين مسئلۀ زندگي انسان اسـت و نيـز بـا گسـترش حـوزة ارادة انسـان ، ارزش گزاره هاي اخلاقي نه در انطباق آنهـا بـا واقـع ، بلکـه بـر اسـاس کاربردشـان تعيـين مي شود.