چکیده:
فهم هر موضوع در جهان (چه درون ماند و چه استعلایی) وابسته به مدرکی است که اولا،
ب هواسطه بدن هستی یافته و ثانیا، به واسطه قابلیت های بدنی امکان درک موضوعات را پیدا
کرده است. از این رو، بدن نقش بنیادین «حیات» ،«ادراک» و «بهر همندی» از جهان را ایفا
می کند؛ نقشی که هرچند در سنت تنزیهی و استعلایی کمتر از هر موضوعی مورد توجه قرار
گرفته، اما در ادبیات عرفانی-ایرانی موضوعی موجه و درخور تامل است. بررسی نقش بدن
در ادبیات عرفانی نیازمند یک رهیافت مناسب فلسفی است که اولا، بر موضوع بدن و قوای
ادراکی آن متکی باشد؛ ثانیا، برای ادراکات مبتنی بر خیال اعتبار قائل شود و ثالثا، نگرش آن
به جهان، محدود به اشیاء و طبیعت محسوس نباشد و تولیدات زبانی، اخلاقی، فرهنگی و
هنری را در تعریف جهان جای دهد. در رویکرد پدیدارشناسانه مرلوپونتی، دوگانگی ذهن و بدن اساسا موضوعیتی ندارد و درک هستی، حاصل دره متنیدگی حواس، ادراک و بدن انسان با جهان است؛ جهانی که -فراتر از طبیعت محسوس- شامل حوزه های فرهنگی و زبانی و آثار آن می شود. بهزعم مرلوپونتی، بدون بدن هیچ هستیمندی در جهان و هیچ درکی از اشیاء و موضوعات آن وجود ندارد. مرلوپونتی با رد «سوژه استعلایی و بدون اندام» در فلسفه خود به طرح سوژهای میپردازد که از بدن جدا نیست: تن-سوژه (Flesh). بدین ترتیب، ادراک بهمنزله بهظهوررساندن معنا یا عملی از طریق بدن است و تجربه ادراکی هر فرد -بهمنزله امری تنانه، پیشاتاملی، پیشاآگاهانه، واقعی و جسمانی و لذا بهمثابه «تن-آگاهی»- حالاتی نامفهوم از وجود را آشکار میکند. حالاتی که حتی حوزههای خیال، عاطفه و احساس، فهم درونی، خلاقیت و آفرینش هنری-ادبی را در بر میگیرد. با تکیه بر این منظر، تجارب عارفانه امری درهمتنیده با بدن تلقی میشوند و این بهمعنای تعارض خاستگاه جهان عارفانه با جهان سنت نیست: عارف بهمثابه سوژهای بدنمند با التفات (Intention) یعنی قصدیت و جهتمندی نسبت به پدیدههای ادراکپذیر و تاثیر از آن، جهان مشترکی را میان سنت و بدن برمیسازد تا موضوع عرفانی طی تجربهای بدنمند برای وی بروز یابد و طی فرایند آفرینش، در اثر ادبی او نمایان شود. به تعریفی دیگر، جهان زیسته عارف هنرمند همان جهان و سنت است و اما اثر وی خاستگاه سنت را آنگونه که برتن-سوژه پدیدار میشود، نشان میدهد.
این مقاله ضمن بررسی دیدگاه مرلوپونتی نسبت به چهار موضوع سوژه، جهان، دیگری و خدا تلاش دارد تا روش پدیدارشناسی وی را –پس از نقد نگرش خداناباورانه او و رفع آن- به خدمت گیرد و به شرح و تبیین «فرایند تجربه و آگاهی تنانه عارف از موضوع سنت (شناخت و عبادت حق) و نمود آن در ادبیات عرفانی» بپردازد.
خلاصه ماشینی:
عارف در چنین رویکردی بدن را لزوما قفسی برای گرفتاری نفس و عامل جدایی خود از خداوند نمیبیند و اگر این گونه پندارد، راهی جز ادامۀ سلوک با بدن خود ندارد؛ او برای وصال روح خویش با خداوند اگرچه گاهی بر بدن خرده میگیرد و تمایل رهایی از آن را دارد، ولی از آنجا که خود را –تا به وقت مرگ- در خلاصی از اندام اینجهانی ناتوان مییابد، در خیال خود، برای خداوند نیز اندامی متصور میشود؛ او با برخورد ایجابی نسبت به تن خود و تن دیگری، ارتباطی بدنمند با حق را خلق میکند تا پیمان دوستی با او را همچون -تجربۀ زیستی خود بر جهان مادی- مستحکم کند؛ چرا که هستی او در عالم بهواسطۀ بدنمندی ممکنشده و هیچ درک و تجربهای خارج از بدن برای او امکانپذیر نیست: خیال «روی تو» در هر طریق همره ماست/ نسیم «موی» تو پیوند «جانآگه» ماستبهرغم مدّعیانی که منع عشق کنند/ «جمال چهرۀ تو» حجّت موجّه ماستببین که سیب «زنخدان» تو چه میگوید/ هزار «یوسف مصری» فتاده در چَه ماست اگر به «زلف» دراز تو «دست ما» نرسد/ گناه بخت پریشان و دست کوته ماست...
این مقاله –در طی سه فصل- ضمن تبیین نظریات مرلوپونتی پیرامون مواجهۀ بدنمند انسان با خود، جهان، دیگری و خدا (هستیشناسی فلسفۀ مرلوپونتی)، تن-آگاهی عارف نسبت به خداوند و نمود آن در ادبیات عرفانی را -با تکیه بر آراء مرلوپونتی- مورد بررسی و مداقه قرار میدهد و در میانۀ پژوهش، به طرح این موضوع میپردازد که نگرش خداناباورانۀ مرلوپونتی چگونه میتواند ذیل مفاهیم پدیدارشناسانۀ خویش رفع شود و روشی مناسب برای تحلیل آثار ادبی-هنری عرفان ایرانی باشد.