چکیده:
جان دیویی، فیلسوف پراگماتیست آمریکایی، در به دست دادن مبانی عمل گرایانه اندیشه اش، تجربه گرا است و تجربه شاه کلیدی است که درهای زیباشناسی را بر وی و از طرف وی، برای همه می گشاید. آنچنان که از عنوان اثر شناخته شده اش در این زمینه، کتاب هنر به مثابه تجربه ( 1958 ) بر می آید، هنر برای وی به مثابه نوعی تجربه است و زیبایی، رخدادی است که در بستر تجارب زندگی بشری اتفاق می افتد. این مقاله بر آن است تا با تاکید بر کتاب هنر به مثابه تجربه، که در فرمی تحلیلی و با محتوایی رمانتیک تالیف شده
است، نحوه نضج گیری و سپس سیر تحول تجربه هنری را در اندیشه وی توضیح داده و روشن سازد که
چگونه به مدد امکانات جهان طبیعی و زندگی روزمره، تجربه زیباشناختی مهیا می شود و به این ترتیب،
دیویی، به عنوان فیلسوف زندگی بر مسند بیانگری درباره هنر و زیبایی می نشیند.
خلاصه ماشینی:
وی پایه و اساس فلسفۀ هنر و زیباشناسی خویش را بر پایه های زیست شناسانۀ تجربۀ طبیعی که حاصل تعامل ١ موجود زنده 2 با محیط ٣ است ، بدون هیچ قیدوشرطی و با حضور هر موجود زندهای در ارتباط با جهان اطراف استوار میکند.
با توجه به آنچه دیویی دربارة هنر و زیبایی میگوید، تجربۀ واحد، شرط لازم تجربۀ زیباشناختی است و برای اینکه تجربه ای زیبا باشد، باید شرایط درخور تجربۀ واحد را احراز کند.
اما یکی از ویژگیهایی که در ساختن تجربۀ زیباشناختی، شایستۀ تأکید بیشتر و یادآوری است ، جنبۀ غریزی یا آگاهانه است که در این نوع از تجربه به اوج میرسد: «فعالیت های روباه، سگ و توکا میتوانند دست کم یادآور و نماد آن وحدت تجربه ای باشند که وقتی کار، بدل به زحمت میشود و فکر ما را از جهان کنار میکشد، آن را تکه تکه میکنیم .
» مکان نیز فضایی خالی نیست یا ظرفی که مظروف اشیا و رویدادها باشد، بلکه مکان در کلیت فراگیرش، سازمانبخش فعل و انفعالهای موجود است و در روند تجربه گری دست به کار است : «به این ترتیب مکان چیزی میشود بیش از فضایی خالی که در آن پرسه بزنیم و اینجا و آنجای آن چیزهایی خطرناک و چیزهایی که برآورندة میل اند پراکنده باشند.