چکیده:
سلمان ساوجی در سنت عرفان عاشقانه، تحت تأثیر اندیشههای عرفانیِ شخصیتهای برجستهای چون ابن عربی، مولوی و حافظ است. جلوههای مختلف عرفان در اشکال مختلف در اشعار وی مـوج میزند. غزلیات سلمان آکنده از حقایق عرفانی و تلمیحات عارفانه است و قصایدش، اگرچه در مدحِ ممدوحانش نگاشته شده، همچون غزلیاتش مملوّ از آموزههای عرفانی است. توجه به زیباییها و عواطف پرشور در اشعار سلمان آن چنان برجسته است که نظیرآن را در شاهکارهای سعدی و حافظ مشاهده میکنیم. سلمان ساوجی وحدت وجودی و اشـراقی است. او مخالف زهد ریایی است و رندی و عیاری از ویژگیهای اشعار اوست. عشق و وحدت وجود از درون مایههای اصلی اشعار سلمان و گوهر تلمیحات اوست. او طربناک و سرمست،حقیقت زندگی را در عشق میجوید. در غزلیات و قصاید مدحی سلمان احساسات عمیق عاشقانه و جهان بینی عارفانه چنان به هم درمی پیچند که بیان کننده نوعی شیوۀ زندگی و نگاه به عالم و آدم است. از این حیث سلمان وارث واقعی سنت عرفانی اسلاف وحدت وجودی خویش است.
An analytic Study through the Divan-e- Salman-e- Saveji reveals the fact that in love mysticism, he is greetely influenced by the distinguished figures such as Ibn-e- Arabi, Moulavi and Hafez. Going through his poems, the presence of mysticism in various forms is vividly understood. Like his sonnets, the odes, written to give his compliments to those who have been admired by him however, is full of mystical lessons. Beauties and affections have been so highlited in Salmans poems that they can be valued the same as masterpices left by Hafez and Sadi. Salman is one of the followers of pantheism and illumination. His poems are characterized to be against hypocritical asceticism, but in favor of roguishness. Love and pantheism have been known to be the main themes of his poems and the core of his allusions. From his joyful point of view, the reality of life can be found in true love. In the appraisal sonnets and odes, a mixture of romantic deep feelings and a mystical look upon the universe, forms Salmans attitude and life style. From this aspect, Salman has inherited his ancestors mystical tradition and pantheism.
خلاصه ماشینی:
مولانا بر تصوف خائفانه و زاهدانه تازيد و گفت زاهد تـرس آلود همچون آدم پياده است و عاشق چون سوارکار: زاهــد بــا تــرس مــي تــازد بــه پــا عاشــقان پــران تــر از بــرق و هــوا سلمان ساوجي زاهدان را به غرور متهم مي کند و مي گويد آن هـا حـال افـرادي چـون او را نمي دانند: نصيحت مي کندهر دم مرا زاهد به مستوري بروزاهد تو حال ما نمي داني و مغروري (مشفق ، ١٣٦٧: ٢٨٦) سلمان رسيدن به عرفان عاشقانه را مرحلۀ پختگي و بلوغ فکري سالک مي داند به نحوي که از قيل و قال هاي دوران خامي رها شده است : کـــرد زاهـــد منـــع مـــن نشـــنيد دل پخته بود ايـن دل غـم خـامي نداشـت (همان : ٤٢) سلمان ساوجي به تبع عارفان بزرگ به نيکي دريافت عشق مقوله اي عزيز است و درمـانگر و بيماري زداست و با آن بس بيماري ها، فزون طلبي ها و خودخواهي ها درمـان مـي شـود .
او بـا رسيدن به مقام عشق خود را از جنگ هفتاد و دو ملت فارغ مي بيند: نقشي که تو مي جويي در کوي مسلماني مــن يافتــه ام ســلمان در ميکــدة ترســا (همان : ١٤) برسرکوي يقين کعبه و بتخانه يکي است دام سيه و سبحۀ صد دانـه يکـي اسـت (همان : ٣٣) سلمان در تلميحات خويش موضع معرفتي عرفان عاشقانه را نسبت به عرفان زاهدانه اعلام مي کند وبا ظاهر سازي زاهدان رياکار به مبارزه بر مي خيزد واز سرزنش کساني که بـر ديگـران زهد و تقوا مي فروشند و خود را پاک و پرهيزگار نشان مي دهند، بـاکي بـه دل نمـي دهـد و در واقع دين و دنياي آن ها را به خودشان واگذار مي کند: من رندومست و عاشقم و ز زهد و تقوي فارغم بد گوي را در حق من گو هر چه مي خواهي بگـو (همان : ٢٦٥) عاشق سرمست رابا دين و دنياکار نيست کعبه صاحبدلان جز خانۀ خمار نيسـت (همان : ٦٢) ميخوارگي و شراب يکي از کليد واژه هاي عرفـان عاشـقانه اسـت .