چکیده:
نظریه نوسازی بومشناختی ازجمله نظریههای مسلط و پیشرو در جامعهشناسی محیطزیست میباشد. ایده اصلی این نظریه این است که در عصر مدرنیته متأخر، صنعتی شدن، توسعه فنی، رشد اقتصادی و سرمایهداری، نهتنها با پایداری بومشناختی سازگارند، بلکه از محرکهای اصلی اصلاح محیطزیستی محسوب میشوند. هدف از مقاله حاضر، نقد معرفتشناختی این نظریه از ابعاد مختلف میباشد. بدین منظور و با استفاده از معیارهای عمومی نقد در حوزه معرفتشناسی اجتماعی (مشتمل بر انسجام درونی و بیرونی نظریه) و نیز معیارهای اختصاصی نقد (شامل قیمومتپذیری، جزماندیشی و بیگانگی نظری)، نظریه نوسازی بومشناختی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. سؤال اساسی تحقیق حاضر این است که با توجه به زمینههای اجتماعی شکلگیری نظریه نوسازی بومشناختی، چه نقاط قوت و ضعفی را میتوان بر آن مترتب دانست؟ نتایج بررسی حاضر نشان میدهد که در این نظریه، حفاظت از زیستبوم، بیشتر بر عهده فناوری گذاشته شده و ابعاد اجتماعی و سیاسی حفاظت زیستمحیطی مورد غفلت واقع شده است. با بررسی و نقد ابعاد گوناگون نظریه نوسازی بومشناختی، میتوان گفت با توجه به این که تأکید عمده این نظریه بر روابط در حال تغییر اقتصاد- اکولوژی در کشورهای صنعتی است، بنابراین، نمیتواند بهدرستی ادعای اصلاح زیستمحیطی در سایر نقاط جهان را داشته باشد.
خلاصه ماشینی:
نوسازی بومشناختی در دوران Ecological modernization New Environmental Paradigm Dunlap Van- Liere Treadmill of production Schnaiberge Beck Institutional reforms De-modernization De-industrialization شکلگیری ابتدایی خود، ایده مرکزی دیدگاه مدرن زدایی و این ایده سنتی جنبشهای اجتماعی مبنی بر این که سازماندهی دوباره نهادهای اصلی جامعه مدرن (نظام حفاظت صنعتی شده، سازمان سرمایهداری اقتصاد و دولت مرکزی) در ورود به مسیر توسعه پایدار بلندمدت ضروری هستند را به چالش کشید(Barry, 2005: 67).
دوره سوم نیز که از میانههای دهه 1990 میلادی شروع میشود، دارای ویژگیهایی به این شرح است: مرز نظریه نوسازی بومشناختی هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ جغرافیایی وسعت یافت و مطالعات مربوط به تغییرات بومشناختی در حوزه مصرف را در برگرفت؛ نوسازی بومشناختی در کشورهای غیراروپایی (کشورهای تازه صنعتی شده، کمتر توسعهیافته، اقتصادهای در حال گذر در اروپای مرکزی و شرقی و همچنین کشورهای عضو سازمان همکاری و توسعه اقتصادی مانند ایالاتمتحده و کانادا) و فرایندهای جهانی، مورد توجه قرار گرفت (Mol & Sonnenfield, 2000: 3).
با اتکاء نوسازی بومشناختی به اصول مطرح شده است که استراتژیهای آن در مواجهه با مسائل و چالشهای محیطزیستی پیش روی کشورهای توسعهیافته و البته درحالتوسعه، در سه حوزه علمی- فنی، سیاسی و همچنین ساختاری- نهادی به شرح زیر مطرح میباشند: Super-industrialization De-industrialization Environmental transformation حوزه فنی: بهزعم مال و اسپاخ گرن استراتژی این نظریه برای حل مسائل زیستمحیطی توجه به نقش اساسی علم و تکنولوژی در این مسیر است (Gibbs, 1998: 4).