چکیده:
بیانناپذیری شهودها و تجارب عرفانی، به معنای ناممکنبودن بیان لفظیِ تجربه عرفانی است. استدلالهایی نظیر انتقالناپذیری وجودی احساس، نمادینبودن زبان عرفان، نظریه استعاره، مفهومناپذیری تجربه عرفانی، معلومناپذیری تجربه عرفانی، محصورناپذیری تجربه عرفانی، فروتربودن رتبه معانی موضوعله نسبت به معانی شهودی، فنا، استحاله اشتراک لفظی و معنوی و زودگذری با رویکردهایی ناظر بر ذات تجربهگر، ذات تجربه و ذات متعلق تجربه در اثبات این مدعا اقامه شدهاند. این نوشتار به توصیف و تحلیل و ارزیابی استدلالهای یادشده میپردازد. نتیجه این پژوهش آن است که دلایل فوق، اغلب از ارائه مفهوم صحیحی از بیانناپذیری ناتوان است و اموری در آنها ابطال شده که به رغم شباهتشان به بیانناپذیری، با آن تفاوت اساسی دارند؛ همچنین مقدمات برخی ادله سقیم بوده و بر برخی دیگر نقدهایی مهم وارد است؛ بنابراین نمیتوان بر اساس این استدلالها بیانپذیری عرفان را محال شمرد.
خلاصه ماشینی:
گفتنی است اموری که واضع عام (انسان عرفی) با آنها سروکار دارد، امور عادی و محدودند؛ اما این باعث نمیشود که ماوضعله محدود باشد؛ به عبارت دیگر درست است که مصادیق، محدودند و وضع برای ذات محدود انجام شده است، حد جزو معنای موضوعله نیست و اساسا نمیتواند باشد؛ زیرا اگر معنا مقید به حد باشد، برای غیر آن حد خاص، اعم از امور مطلقا بیحد یا اموری که به نحو تشکیکی غیر از آن مرتبهاند، قابل استفاده نخواهد بود؛ درحالیکه روشن است هر مفهوم، دستکم قابلیت اطلاق بر مصادیق دیگری را دارد که رابطه تشکیکی با مصداق آن مفهوم را دارند؛ به عبارت دیگر وضع به مصداق محدود تعلق گرفته و منشأ وضع، همین امر محدود است؛ ولی موضوعله، نفس ذات آن محدود است، خالی از قیود دیگر؛ از جمله دو قید «تقیید» و «اطلاق» و به همین مجوز، لفظ موضوع، قابل اطلاق بر هر دو حیطه مقید و مطلق است.
سخن استیس درباره این عارفان این است که اگر شخصی متحیر، واقعیتی عینی را شهود کرده باشد و ضمن بیان آن در مقام علم حصولی، متوجه تعارض جملات خود شود، چگونه ممکن است با وجود شهود مستقیمش، این تعارض را به مرحله بیان نسبت دهد؟ اما اشکال نگارنده بر استیس این است که اگر تا این حد امکان ضعف تحلیل در عارفی متصور است، آیا سخنان یا عبارات او میتواند بسان زیربنایی برای عرفان تلقی شود؟ واقعیت آن است که استیس به رغم دقت درخور توجهش، به دلیل دسترسینداشتن به متون و منابع اصیل عرفان اسلامی، ضعف تحلیل عقلی را به کل عرفا تسری داده است؛ درحالیکه برای مثال ابنعربی در سنت عرفان اسلامی، ضمن تحلیل عمیق و دقیق مسائلی از این قبیل و نیز ریشههای آن مثل تشبیه و تنزیه، به گونهای عمل کرده است که مخاطب عقلمحور هم میتواند اندیشههای عرفانی او را بفهمد و این توانمندی علاوه بر ریشهداری در عمق شهوداتش، در قوت تحلیل عقلی او نهفته است.