چکیده:
پژوهش حاضر، با هدف ارزیابی و تحلیل رابطة هویّت ملّی و میزان دینداری دانشجویان دانشگاه یاسوج، با استفاده از تلفیق نظریة هویّت گیدنز، نظریة خود آینهسان کولی و برجستگی هویّتی استرایکر انجام شده است. بر اساس فرمول لین (1976)، حجم نمونه 400 نفر محاسبه؛ که با روش نمونهگیری تصادفی از نوع طبقهای چند مرحلهای، انتخاب و مورد مطالعه قرار گرفتند. ابزار گردآوری دادهها نیز، پرسشنامهای 48 سؤالی، ترکیبی محقّقساخته و دیگرانساخته بوده که پس از تأیید اعتبار آنها توسّط صاحبنظران، پایایی پرسشنامه با استفاده از ضریب آلفای کرونباخ، هویّت ملّی (888/0) و میزان دینداری (939/0)، محاسبه و مورد استفاده قرار گرفت. نتایج نشان داد که بین هویّت ملّی و میزان دینداری دانشجویان رابطة معناداری وجود داشت؛ ولی هیچ تفاوت معناداری بین میزان دینداری پاسخگویان با توجّه به سن، محلّ سکونت و مقطع تحصیلیشان مشاهده نگردید. در نهایت متغیرهای مستقل توانستند 27 درصد از تغییرات متغیر وابسته را تبیین کنند. نتیجهگیری کلّی تحقیق این بود که مؤلّفههای تشکیل دهندة دینداری و هویّت ملّی دانشجویان در جامعة مورد مطالعه، تعارضی با یکدیگر نداشته؛ و تا حدّی به همافزایی هر دو بعد هویّتی میپردازند.
خلاصه ماشینی:
هويت ملي ، به خاطر نقشي که در ايجاد وفاق اجتماعي و انسجام عام دارد (رضايي و احمدلو، ١٣٨٤: ٩)، مي تواند داراي ارتباط با «دين داري اي » باشد که به عنوان بخشي از هويت ديني (شجاعي زند، ١٣٨٤: ٣٦)، مقوله اي هويت - ساز (اشرفي ، ١٣٧٧)؛ از عوامل مهم مليت (عالم ، ١٣٧٧: ١٥٥) قوام بخش هويت ملي (حاجياني ، ١٣٧٩: ٢١٩) و محرکي قوي براي فرد در زمينۀ احساس الزام اخلاقي به هواداري از درخواست هاي جامعه است (کوزر، ١٣٨٠: ١٩٦-١٨٧)؛ همان طور که گور، دين را مقوله اي تأثيرگذار در مفهوم قوميت (ايويکويچ ٧، ٢٠٠٠) و اندرسون ٨ نيز يکي از عناصر ملي گرايي را مذهب مي داند (ريفر٩، ٢٠٠٣).
دين داري دورکيم به نقش مذهب بر ميزان همبستگي ميان افراد اشاره داشته و آن را از نيروهايي مي داند که در فرد، احساس الزام اخلاقي به هواداري از درخواست هاي جامعه ، ايجاد مي کند (کوزر، ١٣٨٠: ١٩٦-١٨٧)؛ وبر در مبحث مذهب ، به عواقب اجتماعي باورها و رسوم توتم پرستان ، رقص و ديگر فعاليت هايي که جنبۀ عبادي يافته و نسبت به اشياء مقدس انجام مي شوند، مي پردازد (هيوز، ١٣٦٩: ٢٨٠-٢٧٩) و گيدنز نيز براي مشخص شدن هويت فردي ، افرادي را مثال مي زند که احساس منسجمي نسبت به پيوستگي سرگذشت خويش ندارند و به بيان بهتر، فاقد هويت شخصي هستند (گيدنز، ١٣٨٣: ٨٣).