چکیده:
رویکرد یا نگرش سیستمی در دهههای اخیر همواره به عنوان ابزاری کارآمد، مکمل مطالعات تخصصی پدیدههای مختلف در حوزههای گوناگون دانش بوده و موجب درکی جامع و چند وجهی از چرایی و چگونگی روندهای حاکم بر رخدادها و پدیدهها میگردد؛ به خصوص در سده اخیر که علم با تولید و انباشت حجم عظیمی از دادههای تخصصی بسیار متنوع روبرو بوده و بنا بر سنت دانش کلاسیک با تکیه بر تحویلگرایی مبتنی بر روشهای تحلیلی سعی در تجزیه عناصر سیستم و کشف روابط بین آنها داشت تا بتواند رفتار کل مجموعه را تبیین کند. این روش تحلیلی بر مبنای دو پیش فرض بود، نخست آنکه اندرکنش بین اجزا وجود نداشته یا بسیار ضعیف باشد تا عناصر مجموعه قابلیت تفکیک دقیقی داشته باشند و دوم آنکه روابط میان اجزا با معادلات خطی ساده قابل توصیف باشد؛ امروزه به خصوص با مطرح شدن نظریه آشوب و ریاضیات غیرخطی متصل به آن دیگر بدیهی است که اندرکنش اجزای تمامی سیستمها از دو شرط یاد شده تبعیت نمیکنند؛ بنابراین نگرشی کلگرایانه در تحلیل سیستمها لازم میباشد. در این مقاله بر اساس تعریفی سیستمی از فرآیند تولید معنا[1] توسط سیستمهای پیچیدة سازگار[2]، نحوه اندرکنش بین سوژه و ابژه(فرد با دیگری در نظام اجتماعی) در چهار نظام معنایی لاندوفسکی[3] در مطالعهای تطبیقی با حالات چهارگانه اندرکنش سیستمها، مقایسه و پس از تبیین ساز و کار خلق معنا با رویکردی سیستمی در آن، نظام مبتنی بر کنش برنامهمدار را با وضعیت بازنده-برنده و نظام مبتنی بر کنش مجابساز را با وضعیت برنده-بازنده و نظام مبتنی بر تطبیق را با وضعیت برنده-برنده و نظام مبتنی بر تصادف را با وضعیت بازنده-بازنده منطبق شده است. دستاورد این پژوهش ارایه تحلیلی با رویکرد میانرشتهای در سه حوزه مختلف تئوری پیچیدگی، نشانهشناسی اجتماعی و علوم اجتماعی است که بهما نشان میدهد با رویکردی سیستمی میتوان بسیاری از پدیدههای نشانهشناختی با رویکرد اجتماعی و پدیدارشناختی را در سطحی اجتماعی – فرهنگی تحلیل کرده و به تبیین چرایی نتایج حاصل از روابط پیچیدة میان آنها، از زاویه دید سیستمی پرداخت. در این بحث روش پژوهش ما به شیوه تحلیلی توصیفی می باشد.
خلاصه ماشینی:
Complex 132 در برابر واژه ساده قرار مي گيرد و شگفت آنکه اين دوگانۀ به ظاهر متقابل معنايي ، داراي معنايي در هم تنيده در يکديگرند گويي در يک فرآيند ديالکتيکي بي پايان ، پيچيدگي از دل سادگي سر برآورده و سادگي از ميان آشوبي پيچيده ما را فريب مي دهد، «همانند هايکويي که ساده بودنش عميق بودنش را ثابت مي کند» (بارت ١، ١٣٩٢:١٠٢)؛ پيچيدگي دست کم از دهه نود ميلادي به اين سو جايگاه ويژه اي در سپهر واژگان علوم مختلف پيدا کرده است و در اين فرهنگ واژگان تخصصي همراه با واژه بيشتر عاميانۀ آشوب به کار مي رود؛ اين دو مفاهيمي بسيار بنيادي در فهم رويدادهاي به ظاهر ساده طبيعي هستند، رويدادهايي ساده مانند دليل خنک شدن خود به خودي جسمي داغ تا بغرنجي فهم فرآيندهاي عصب شناختي مغز انسان ، يا نحوه رفتار الگوهاي هواشناختي و پيش بيني رفتار آتي يک سيستم ؛ اين عبارت پيش بيني نقشي کليدي در فهم پيچيدگي دارد تا آنجا که ادگار مورن ٢ خالق کتاب درآمدي بر انديشه پيچيده ، معتقد است پيچيدگي فقط مفهومي کمي ، دال بر کميت بسيار زيادي از اندرکنش هاي بين عناصر يک مجموعه نيست ، بلکه شامل بييقينيها و عدم تعين ها و پديده هاي نامعلوم است (مورن ، ١٣٧٩: ٤٢) و يا حتي در جايي ديگر فهم ناپذيري را جوهر پيچيدگي مي داند (همان : ١١٢)، مفهومي که به برداشت عمومي از اين واژه بسيار نزديک است .