چکیده:
مرگ در سالهای اخیر به موضوعی برجسته در جامعهشناسی ایران تبدیل شدهاست. عواملی مانند پیری جمعیت، تصادف، احتمال زلزله، اعدامهای خیابانی، آلودگی هوا و غیره مرگ و فرایندهای منتهی به آن را در کانون توجه عموم قرار دادهاست. با توجه به واقعیتهای ذکرشده، مقاله حاضر دو هدف دارد: هدف نخست، مروری انتقادی بر نظریات موجود در جامعهشناسی مرگ است؛ مخصوصا در انطباق با اوضاع ایران و برای آشنایی دانشجویان و پژوهشگران با مباحث نظری رایج در اینزمینه و هدف دوم، ارائه نظریه ترکیبی جدیدی است که شاید برای مطالعه مرگ در ایران مفید باشد. در اینجا، بهویژه نظریه معروف «انکار مرگ»، که در جامعهشناسی مرگ غالب است، هدف بررسی انتقادی قرار میگیرد تا دلایل محبوبیت آن مشخص شود، ضعفها و قوتهای آن نشان داده شود و جانشینی برای آن معرفی شود.
از دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۹۰ میلادی نظریه انکار مرگ غالبترین نظریه درباب مرگ در جامعهشناسی و روانشناسی بود. در اینمیان، میتوان گفت نظریه ارنست، بکرکه در کتاب انکار مرگ (۱۹۷۳) بهچاپ رسید، از همه مشهورتر است. با گذشت بیش از ۴۰ سال از انتشار اینکتاب، جای آن است تا بپرسیم چه عواملی موجب تسلط درازمدت نظریات مربوط به انکار مرگ شدهاند و نظریات جایگزین پیشنهادشده چه محاسنی دارند؟ اینمقاله، با تمرکز بر نظریات اجتماعی، دو تبیین برای تسلط درازمدت نظریات انکار مرگ ارائه میدهد: ۱) میتوان گفت، بهتعبیر فوکو، فرضیه انکار، خود، بهانهای است برای گفتمان ۲) یا میشود گفت نظریه انکار مرگ، هرچند ناقص است، بر حقیقتی انکارناپذیر مبتنی است که باعث ماندگاری و تسلط آن شدهاست. سوال این است که اینحقیقت چیست و چگونه میتوان آن را حفظ کرد، و درعینحال، جایگزینی برای نظریه انکار پیدا کرد. در بخش نتیجهگیری، نظریهای ترکیبی ارائه خواهم داد که هم به شایستگیهای نظریه انکار مرگ توجه میکند، و هم بهمنظور ساخت مفهومی جدید و منعطف، از آن فراتر خواهد رفت.
خلاصه ماشینی:
(145 نظریۀ پارسونز و همکارانش دربارٔە واقع گرایی مرگ شاید یگانه شرح جامعه شناختی درستی باشد که نگرش به مرگ را نه با توسل به مفهوم انکار، بلکه با توجه به کلیت نظام اجتماعی و فرهنگی در جامعه ای خاص تبیین می کند، اما تمایزی که آنها میان مرگ طبیعی و مرگ پیش گیری پذیر قائل اند می تواند مسئله ساز باشد؛ زیرا خط و مرز مشخصی بین این دو وجود ندارد و همان طور که خود پارسونز هم در سال ١٩٧٢ احساس کرد، مرگ هایی که قبلا طبیعی پنداشته می شدند، امروزه ازنظر پزشکی قابل پیش گیری شده اند.
این تسلط تا دهۀ ١٩٩٠ ادامه پیدا کرد، تا اینکه تلاش برای ارائۀ نظریات جایگزین از سر گرفته شد؛ برای مثال ، کلایو سیل ٢ معتقد است که انکار مرگ فقط ازنظر روان شناختی اعتبار دارد، ولی در جامعه شناسی جایی ندارد (١٩٩٨: ٤-٦).
می توان گفت تا اینجا بین روان کاوان و کارکردگرایان اشتراک نظر وجود دارد؛ حال ، اگر از جنبۀ روان کاوانه نگاه کنیم ، به این نتیجه می رسیم که ترس بنیادین انسان ها از مرگ باعث شده است که نظامی اجتماعی و فرهنگی برای مدیریت آن ایجاد کنند(بکر، ١٩٧٣؛ باومن ، ١٩٩٢؛ ملور و شیلینگ ، ١٩٩٣).
Waddell (eds), Health Matters: A Sociology of Illness, Prevention, and Care.
(1998) Constructing Death: The Sociology of Dying and Bereavement.
Seale, Clive (1998) Constructing Death: The Sociology of Dying and Bereavement.
Rodin (2004) ‘The Denial of Death Thesis: Sociological Critique and Implications for Palliative Care’, Palliative Medicine 18(2): 121–8.