چکیده:
بی گمان شاهنامه فردوسی و مهابهاراتا از بزرگ ترین شاه کارهای حماسی تاریخ ادب جهاناند. دفتر ششم مهابهاراتا با نام بهگودگیتا، به زعم بسیاری از منتقدان، فلسفیترین بخش مهابهاراتاست که نمودی از ژرفترین اندیشه های حکمی و عرفانی هندی را در پیش مینهد. این اثر با تزلزل حاصل از تردید ارجونا، پهلوان سپاه خیر، از گرفتار شدن در چنگال آز و کژی آغاز میشود که باعث کنارهگیری او از رزم فرجامین شده است. پس از آن گفتوگویی درازدامن میان این سلحشور و کرشنا، اوتاری در هیات حکیمی فرزانه، است که با تبیین سه راهکار، چراغهای دانستگی را روشن نموده و غبار تردید از ذهن و ضمیر ارجونا سترده راه رستگاری را بدو مینمایاند. از سویی شاهنامه بزرگترین اثر حماسی فارسی است و آز از بنمایههای تکرار شونده در سراسر این شاهکار ادبی است که البته هر کجای شاهنامه ذکری از آن رفته است ردپای خرد را نیز میتوان دید که چون سپری گران در برابر این رذیلت در پیش نهاده شده است. این مقاله تحلیلی است گذرا به این راهکارهای اسطورهها برای مقابله با آز: خرد ایرانی و دانستگی هندی.
خلاصه ماشینی:
روانش خرد بود تن جان پاک تو گفتي که بهره ندارد ز خاک (ج ١: ١٧٤) اما هنگامي که تهمينه عشق و وجود خود را به رستم پيشکش مي کند سخن اش به گونه اي است که گويي براي رسيدن به رستم حاضر است اصول را زير پا نهاده و از مرز خرد رد شود: تـراام کـنون گر بخـواهي مـرا نبيند جزين مرغ و ماهي مرا يکي آنک بر تو چنين گشته ام خـرد را ز بـهر هوا کـشته ام (ج ١: ١٧٥) تقابل آز و خرد در اين داستان به همين چند نکته ختم نشده و واژة خرد حدود نه بار در اين داستان آمده است .
پس از آن که بهمن پيغام اسفنديار را به رستم ابلاغ مي نمايد نخستين سخن رستم با خرد آغاز مي شود: هر آن کس که دارد روانش خرد سـر مـايـۀ کارهـا بـنـگرد و پس از تکميل سخن خود در باب داد و يزدان پرستي و انصاف نسبت به آز هشدار مي دهد: وگـر جـان تـو بسپـرد راه آز شود کار بي سود بر تو دراز (ج ٦: ٢٤٠) پس از رفتن بهمن ، زواره در نخستين گفتگوي خود با رستم با وجود اضطراب و دلهره اي که از حضور اسفنديار در سخنش است ، اسفنديار را به صفت خرد مي ستايد که همين خرد مانع از کردار بد خواهد بود: زواره بـدو گـفت مـنديـش ازيـن نجويد کسي رزم کش نيست کين نــدانم بـه گـيتي چـو اسـفنـديار بـه راي و بـه مـردي يـکي نامـدار نـيـايد ز مــرد خــرد کـــار بــد نـديـد او ز مـا هـيچ کـردار بــد (ج ٦: ٢٤٤) پس از آن ، رستم بي درنگ به ديدار اسفنديار مي رود و بار ديگر سخنش را با خرد آغاز مي کند: چنان دان که يزدان گواي من است خرد زين سخن رهنماي من است (ج ٦: ٢٤٦) اما اسفنديار خواستۀ خود را که همان بند بر پاي نهادن است به رستم مي گويد.