چکیده:
در این جستار، تلاش میشود الگوی رشد اخلاقی از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی بازطراحی شود. این مقاله بر آن است که با تاکید بر امکان تحول اخلاقی، و معنایابی واژه رشد در آثار خواجه نصیرالدین، از طریق تعمیم تعریف استکمال، به مقایسه مفهومسازی وی از رشد اخلاقی با انگاره روانشناسان رشد بپردازد. تاکید اندیشمندان رشد اخلاقی، تعریف از طریق عوامل اخلاق است. ما پس از تبیین فرایند رشد اخلاقی، ماهیت رشد اخلاقی را از حیث کیفیت ترکیب و اولویت عوامل تعریف میکنیم. تحلیل مفهومی، گزارهای و تحلیل سیستمی از آثار طوسی، ابزار و روش تحقیق بوده است. طوسی همچون فلاسفه یونان به نقش شناخت در تحول اخلاقی اهمیت ویژهای داده است. استنباط و استدلال موضوعات کلی و جزئی اخلاقی ـ که منشا رفتار است ـ از پیشانگارههای معرفتی عقل نظری، از طریق عقل عملی صورت میپذیرد. نقش عواملی چون عواطف، جنسیت، عوامل جسمانی، عوامل بیرونیـمحیطی نیز بررسی شده است. بر این اساس، کارکرد اخلاقی انسان، فرایندی فعال با خاستگاه سرشتی، متضمن نظمدهی رفتارهای آدمی توسط شناخت در بافت هنجارها و ارزشهای محیط است، به گونهای که در طول زمان و ممارست و تجربه، این انتظام برای انسان به صورت ملکه ـ که ارزشهای خودساخته زیربنایی رفتارند ـ درونی میشود. این تحول اخلاقی، به شکلی نظاممند همچون یک الگوی مرحلهای، از کودکی شروع به شکلگیری میکند و مراحل آن تا بزرگسالی ادامه دارد و در بزرگسالی نیز دارای سطوح و مراتب متعدد است. خواجه برای هر یک از این مراحل، اصول تربیتیای بیان کرده است.
خلاصه ماشینی:
استکمال ، مطلق خـروج اصـلح و شايستۀ شيء از حالت بالقوه به بالفعل است ، حال سؤال اين است که آيا اصطلاح استکمال اخلاقي، علاوه بر مراتب طولي کمال که به نظر تعريف براي آن وضـع شـده ، شـامل معنـاي رشد اخلاقي و مراحل آن نيز ميشود؟ رابطۀ رشـد و اسـتکمال چيسـت ؟ مقصـود از رشـد اخلاقي، يک مکـانيزم تحـول کيفـي سرشـتي اسـت کـه بيـانگر فراينـد طبيعـي و سـطوح ١ (١٧٣ :١٩٨٤ ,Kohlberg/سيف ، ۱۳۹۳، ۹۶) و مراحل ٢ مختلف آن بر اساس فاکتورهايي چون سـن (٣١٦-٣٠٦ ,١٧ :١٩٤٨ ,Piaget) و جنسـيت (٢ :٢٠٠٣ ,Gilligan) در دوره هـاي مختلـف زندگي مثلا کودکي ، نوجواني و بزرگسالي است .
(Hoffman, 2000: 93) جدول ۲: عوامل مؤثر در اخلاقيات (به تصویر صفحه مراجعه شود) (به تصویر صفحه مراجعه شود) (به تصویر صفحه مراجعه شود) الف ) شناخت : طوسي همچون يونانيان ، اخلاق را پديده اي اساسا عقلاني تصوير مي کنـد و نزد وي قؤە ناطقه و شناخت ، در تبيين تحول اخلاقي نقشي اساسي دارد: (۱) قؤە شهوي و غضبي از قواي ارادي نفـس حيـواني اسـت (طوسـي، ۱۳۸۷: ۵۷)؛ و قـؤە نفس انساني صرفا قؤە نطق است که بر عقل نظري و عقل عملـي حمـل مي شـود: «قـؤە نفـس انساني، قوت نطق است که به اعتبار توجه به معرفت حقايق موجودات و احاطه بـه معقـولات ، عقل نظري و به اعتبار توجه به تصرف در موضوعات و تمييز ميان مصالح و مفاسـد و اسـتنباط صناعات براي امور معاش ، عقل عملي نام دارد» (همان : ۵۷).