چکیده:
رمان نو که در فرانسه با آثاری از «ساروت» و «رب گریه» آغاز شده بود، چند دهه بعد توانست با رمان شازده احتجاب گلشیری به عنوان گونهای از رمان وارد ایران شود. گلشیری توانست با به کارگیری خلاقانه عناصر رمان نو به خوبی از عهده این نوع برآید؛ به گونهای که هم اثرش تقلید صرف نیست و هم از ویژگیهای رمان نو خارج نشدهاست. گرچه امروزه رمان نو حضور چشمگیری ندارد اما عناصر باقی مانده از آن در رمانها مشهود است؛ لذا پرداختن به این نوع و عناصر آن ضروری به نظر میرسد. با توجه به اهمیّت رمان شازده احتجاب به عنوان آغاز رمان نو فارسی و تاثیراتی که در تحول رماننویسی ایران داشتهاست، در این مقاله به بررسی یکی از عناصر رمان نو یعنی «مرگ شخصیّت» یا «رد شخصیّت» ـ که در شازده احتجاب نمود برجستهتری دارد ـ پرداختهایم. ازاینرو در این پژوهش ابتدا ویژگیهای رمان نو را گفتهایم و خلاصهای از شازده احتجاب آورده و سپس به بررسی مرگ شخصیّتهای این رمان پرداخته و نشان دادهایم که مراد از مرگ شخصیّت، خالی بودن آن از افراد انسانی نیست، بلکه حضوری آمیخته با خاطره، تلفیقی و سایهوار است که خواننده با تخیّل و ذوق ادبی خود در ساخت آن مشارکت میکند. گلشیری بدون دور شدن از هویت ایرانی، عناصر رمان نو و رد شخصیت را به بهترین شکل به کار گرفته و در این باره از رمانهای نو غربی کم ندارد.
خلاصه ماشینی:
با توجه به اهميت رمان شازده احتجاب به عنوان آغاز رمان نو فارسـي و تأثيراتي که در تحول رمان نويسي ايران داشته است ، در اين مقاله بـه بررسـي يکـي از عناصر رمان نو يعني «مرگ شخصيت » يا «رد شخصـيت » ــ کـه در شـازده احتجـاب نمود برجسته تري دارد ـ پرداخته ايم .
ازاين رو در اين پژوهش ابتدا ويژگيهـاي رمـان نـو را گفتـه ايـم و خلاصـه اي از شـازده احتجـاب آورده و سـپس بـه بررسـي مـرگ شخصيت هاي اين رمان پرداخته و نشان داده ايم که مراد از مـرگ شخصـيت ، خـالي بودن آن از افراد انساني نيست ، بلکه حضوري آميخته بـا خـاطره ، تلفيقـي و سـايه وار است کـه خواننـده بـا تخيـل و ذوق ادبـي خـود در سـاخت آن مشـارکت مـيکنـد.
Keywords: Character death, new novel, Shazdeh Ihtejab (the prince), Hoshang Golshiri.
در رمان نو فرانسه از ساروت تا روب گريه ، سايه هايي از اشخاص وجـود دارنـد؛ مـثلا در «پاک کن ها» فردي به نام «ک » را داريم که در تمام طول داستان هست ، اما مـبهم اسـت و حتي خودش هم در ابهام خودش مانده و نميداند کيست و مثل شازده احتجـاب خـود را نميشناسد؛ اينجا يا آنجا ميرود، حرف ميزند و در پايان داستان مـيبينـيم کـه خـود قاتـل اسـت ، امـا از ابتـداي داسـتان بـه دنبـال قاتـل مـيگشـته اسـت (رب گريـه : ١٣٧٩) و يـا در «صدايشان را ميشنويد» از بچه ها تا پيرمرد و دوست پيرمرد شخصيت هايي هستند مرده ، کم رنگ و در هاله اي از ابها (ساروت : ١٣٧٩).