چکیده:
حزین لاهیجی، شاعر برجستة سبک هندی، از شعر برای بیان احساسات و باورهای صوفیانة خود بهره برده است. از شگردهای این شاعر عرفانمشرب، ابراز عواطف ناب عارفانه به پشتوانة شخصیتهای صوفیمسلک بوده است که در تبیین جهانبینی او اهمیّت بسزایی دارد. از بنمایههای نمادین شعر لاهیجی در این حوزه، میتوان به «خضر» اشاره کرد که بهسبب برخورداری از ویژگی انعطاف معنایی یا تاویلپذیری مفهومی، کارکردهای متنوع و گاه متناقض به خود گرفته است.
در این پژوهش، مبنای کار نگارندگان پردازش توصیفیتحلیلی آن بخش از سرودههای حزین است که با دگردیسی شخصیت خضر، قاموس واژگانی این کهنالگوی نمادین را با متغیرهای معنایی متنوع گسترش داده است. یافتههای تحقیق گویای آن است که کاربردهای نمادین خضر ماهیت دینی خود را حفظ کرده است؛ اما وقتی با افکار عاشقانة حزین درمیآمیزد، با جهش محسوس، از حدود متعارف باورهای مخاطب درمیگذرد و جلوههای گریز از معانی عرفی را به نمایش میگذارد.
Hazin Lahiji, the prominent Indian poet, has used poetry as an appropriate
infrastructure for expressing his ascetic feelings (=Sufi feelings) and beliefs.
One of the techniques of this mystical poet is the expression of purely mystical
emotions in the form of symbolizing the personalities that are important in
explaining his worldview. The symbolic motifs mentioned in Lahiji’s poetry in
this area are the symbolic character of Khezr which has various functions and
sometimes contradictory functions due to its semantic flexibility or conceptual
reciprocity. The basis of the authors in this article is a descriptive-analytical
study of that part of Hazin Lahiji’s pomes that transformed the character of
Khezr and extended the meaning of this symbolic word to a variety of changes.
The results of this research show that the symbolic uses of Khezr in Lahiji,
though basically retain their religious nature, but when mixed with romantic
thoughts, pass through the ends with the expected meanings, and reveal special
effects of the symbolism in front of the eyes.
خلاصه ماشینی:
او بـا توصـيف حـالات روحــاني خــود در مصاحبت يار و برتردانستن آن بر احوال خضر، با پرسشي که دربردارندٔە نوعي ريشخند بـه چشـمۀ حيوان است ، اينگونه ميسرايد: بـوسيــده ايم مـا لب جـان بخـــش يــار حسرت به خضر و چشمۀ حيوان که ميبـرد؟ (همان : ٣١٩) حزين گاهي با جهشي هنجارگريز، نمادگونگي سيرابي خضر از سرچشمۀ حيوان را در تقابل بـا سيرابي عاشق از لب لعل گون يار قرار ميدهد و بـرخلاف انتظـار مخاطبـان ، خضـر سـيراب از آب زندگاني را در وادي عارفانۀ عشق ، تشنۀ نداي محبوبي دلداده مـيدانـد کـه او را از لبـي لعـل گونـه سيراب کند: نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آيـد برافشـان زلف را تا زاهـد از ايمـان برون آيـد دهـد گر لعـل سيرابت منادي، جانگـدازان را خضر لب تشنه از سرچشمــۀ حيوان برون آيد (همان : ٣٠٣) در شعر لاهيجي، واژگان خضر و حيوان در کسوت نمادين جاودانگي و آبشخور حيات ماندگار با واژگاني همانند «قلم » و «خامه » که مظهر مانـايي روشـنفکري و آزاد انديشـي در خفقـان جامعـۀ ظلمت زده است ، همنشين مي شوند و با بينش عرفاني شاعر درميآميزند تا چهره اي نو از ايـن الگـو ارائه دهند: خضــــر قلمــــم دريــــن سيـــــاهي پـــي بـــرده بـــه چشــــــمۀ الــــهي آميــــــخته خامـــــــه ام ز عرفـــــان بــــا آتــــش عشـــــق ، آب حيــــوان (همان : ٦٤٠) آب حيــات در رقــم مشـــک فــام ماســت از خضر خامه ، زنـدة جاويـد نـام ماسـت (همان : ٢٤٦) ز رشحۀ قلمم زنـده مـي شـود دل و جـان زلال چشمۀ حيوان به جويبـار مـن اسـت (همان ) خضر که در بيشتر سروده هاي شاعران از عنوان نمادين منجي و مرشد برخـوردار اسـت ؛ گـاهي در شعر حزين با تناقضي شگرف و غيرمتصور، سمبلي از يک صـوفينمـاي بيهـوده گوسـت کـه در تجملات فريبندٔە دنيوي، غوطه ور شده و از هدايت و راهنمايي سالکان حقيقت ناتوان است و براي نجات مردم از طوفان مهيب ضلالت ، به نوح بودن تظـاهر مـيکنـد؛ درحـاليکـه خـود در مـنجلاب گمراهي دست و پا ميزند: صــوفي که بود اســـاس کارش بر زرق ژاژش به دهــان ، خاک سيــاهـش بر فرق خضر ره و پاي سسـت ، در گـام نخسـت نوح دگـران و خــويــش تا گـردن غـرق (همان : ٧٩٣) حزين لاهيجي آنچنان خود را در وسعت باديۀ عشق ازلي، مدهوش و حيران مي يابد کـه گـويي راه برگشت به آغاز را گم کرده است .