چکیده:
راستگویی در مقام یکی از ارزشهای کلان اخلاق انسانی، در فرهنگهای مختلف تأیید شده و فارغ از تعینات مختلف ملی، مذهبی و فرهنگی، دغدغۀ طرفداران اخلاق از هر سنخ بوده است. در این میان، رویکردهای تربیتی ناظر بر نهادینهسازی راستگویی، مهم و البته تا حدی مبهم و مجمل بودهاند. نوشتار حاضر در پی آن است تا ارتباط راستی و تربیت را از دو منظر مختلف برقرار سازد. در منظر نخست، تربیت با هدف راستگویی صورت میپذیرد و در پی آن است تا راستگویی را در مقام هدفی تربیتی محقق سازد. در منظر دوم، راستگویی در مقام ضابطهای نظامبخش، در پی آن است تا نظر و عمل تربیتی را بهگونهای سامان بخشد که مطابق با واقع باشد. در بخش نخست، هفت راهبرد برای نهادینهسازی راستگویی پیشنهاد شده است که بعضی بر سامانبخشی به فضای تربیت ناظرند و بعضی بر خود متربی. ازجمله این راهبردهای روشی میتوان به ایجاد فضای امن روانی، الگوپردازی ناظر بر راستگویی، تقویت حقیقتجویی و تکیه بر شواهد، تقویت حساسیت اخلاقی به دروغ و تقویت استدلالورزی اخلاقی اشاره کرد. در بخش دوم نیز دربارۀ دو استعاره از تربیت در مقام استعارههای دور از واقعیت بحث شده و تعامل ناهمتراز، توصیفی واقعگرایانه از رابطۀ مربی و متربی بهشمار آمده است.
Truth as one of the great values of human morality, has been endorsed in different cultures, and regardless of national, religious, and cultural beliefs, it has been a concern for ethics advocates of all kinds. In the meantime, educational approaches to institutionalizing truthfulness have been important, albeit somewhat ambiguous. The present article seeks to establish the relationship between truth and education from two different perspectives. From the first perspective, education is done in order to gain the goal of truth and seeks to achieve truthfulness as the objective of education. From the second perspective, truthfulness, as a systematic norm, seeks to organize educational thinking and practice in a way that is consistent with reality. In the first section, seven strategies for institutionalizing truthfulness have been proposed, some of which focus on organizing the education space and some on the person who is educated. These tactical strategies include creating a safe psychological environment, modeling truthfulness, reinforcing truth-seeking and relying on evidence, reinforcing moral sensitivity to lies, and reinforcing moral reasoning. The second section also discusses the two metaphors of education as metaphors far from reality, and the unbalanced interaction is a realistic description of the teacher-trainee relationship.
خلاصه ماشینی:
در بخش دوم نیز دربارۀ دو استعاره از تربیت در مقام استعارههای دور از واقعیت بحث شده و تعامل ناهمتراز، توصیفی واقعگرایانه از رابطۀ مربی و متربی بهشمار آمده است.
در سالهای اخیر، نقش زیستجهان کودک و تأثیر آن در منش وی، در رویکردهای تربیت اخلاقی مدنظر قرارگرفته است؛ ازجمله کلبرگ (Kohlberg) (2010) با ملاحظۀ شکاف میان نظر و عمل اخلاقی در رویکرد شناختی خویش و نیز با نظر به نقش روابط اخلاقی در تقویت هنجارهای انسجامبخشی چون صداقت و همدلی، رویکرد تازهای را در تربیت اخلاقی مطرح ساخت که به رویکرد «اجتماع عادل» (Just Community) شهرت دارد.
این نظامهای ضد اخلاقی در افراد نوعی تجربۀ تحقیر و خشم ایجاد میکنند و زمینه را برای عمل غیراخلاقی مساعد میسازند؛ زیرا در این حالت، فرد با این احساس که تحقیر شده و مورد ظلم قرار گرفته - در موضع طلبکاری از جامعه - به خود اجازه میدهد هرگونه بیاخلاقی را مرتکب شود و آن را بر این اساس، توجیه کند.
این وضعیت مبهم، بدان دلیل پدید میآيد که پایبندی وی به رفتارهای اخلاقی مانند صداقت، لزوماً از روی باور و اراده نبوده، بلکه ناشی از فشار فضای اجتماعی پیرامونی و راهبردهایی چون تقلید از دیگران بوده است؛ ازاینرو، لازم است این راهبرد با دیگر راهبردهای ارادی معطوف به خود فرد پشتیبانی و همراهی شود.
برایناساس، لازم است الگوپردازی با توجه به مفهوم صداقت و بحث و گفتگو و استدلالورزی دربارۀ آن صورت گیرد؛ بهبیاندیگر، هنگام ارائه الگو باید دربارۀ ویژگیهای الگو و نسبت وی با معیارهای مدنظر - در اینجا صداقت - با کودک گفتگو کرد و بهتدریج با افزایش توان تحلیل انتزاعی وی، بر لزوم ارزیابی الگو با معیارهای پشتیبان و تطبیق وی با این معیارها تأکید کرد.