چکیده:
کانت و لویناس، هر دو کار خود را با نقد سنت غربی قبل از خود آغاز میکنند؛ کانت از سنتی انتقاد میکند که اعتبار را به عین، در مقابل ذهن، میدهد و در نهایت باعث فراگیر شدن فضای شک در حوزۀ معرفت شناسی و اخلاق میشود. کانت با طرح انقلاب کپرنیکی و اعتبار بخشیدن به فاعل شناسا، چه در حوزۀ اخلاق و چه در حوزۀ معرفت شناسی، به نوعی سعی میکند اعتبار شناخت را از یک سو و قابل اجرا بودن قوانین اخلاق را{که خود فاعل اخلاق در وضع آنها دخیل است}، از سوی دیگر تضمین کند. در لویناس نیز تلاشی از این دست مشاهده میشود؛ لویناس در انتقاد از سنت فلسفی که همواره تکیه را بر «همان» و «خود»، در مقابل «دیگری» و «غیر» گذاشته است، غیر و دیگری را اولویت میبخشد و سعی میکند متافیزیکی مبتنی بر نسبتی که ما با غیر {به معنای اعم} و دیگری {به معنای اخص} داریم، بنا کند. لویناس در اخلاق، که محور بحث ما در این پژوهش است، در مقابل «خودآیینی»، که اساس فلسفۀ اخلاق کانت را شکل میدهد؛ «دیگرآیینی» و نسبتی که ما با دیگری داریم را اساس اخلاق قرار میدهد. ادعای ما در این مقاله این است که اخلاق خودآیین کانت، که به نوعی بر عقلانیت مشترک بین انسانها تأکید دارد؛ در برابر اخلاق دیگرآیین لویناس، که بر احساس و عاطفۀ انسانها تکیه دارد، ضمانت اجرایی بهتر و بیشتری در جوامع انسانی دارد.
خلاصه ماشینی:
به عبارتی طرح فلسفی لویناس را به یک اعتبار میتوان گذار از هستی و هستیشناسی یعنی ماورای هستی دانست ؛ او بـدنبال آن اسـت که در برابر کل سنت دیرپایی که هستی را حرف اول و آخر میداند؛ به سـاحتی راه بـرد که فراسوی هستی، «غیر هستی»، مقدم بر هستی و متعالی از آن است ؛ لویناس از ایـن ساحت با تعابیری چون : نامتناهی، غیریت و خارجیت تعبیر میکند؛ بـه عبـارت دیگـر در حالیکه هایدگر ادعا میکند که نحوة مواجهۀ ما با جهان ، نسبت اولیـۀ انسـان ، بـا وجـود است و اینکه «دلشوره » اساسیتـرین حالـت اگزیستانسـیال وجـود اسـت ؛ لوینـاس ، تـا حدودی ، با مطالعۀ کتاب مقدس یهودی و شرح های تلمودی و شرح های کلاسیک دیگر، تنها نسبت اخلاقی که برای ما مجاز می شمارد، فرا رفتن از انزوا و گوشـه نشـینی وجـود است (١٨ :١٩٥٣ ,Marcus).
بر این اساس ، در این پژوهش بدنبال آن هستیم که ادعای لویناس را مبنی بر اینکه تأسیس اصول و قواعد کلی در اخلاق ، نه تنها کمکی به برقراری اخلاق در جامعه نمی - کند بلکه هیچ الزامی هم برای افراد در پی ندارد و لذا ما باید بنیان اخلاق ، را در مواجهۀ چهره به چهره با دیگری جستجو کنیم {و به نوعی حساسیت را در برابر عقلانیـت قـرار دهیم }، مورد ارزیابی قرار دهیم و با در مقابل نهادن این دیدگاه با دیدگاه فیلسوفی نظیر کانت ، که اخلاق را بر اصول و قواعد کلی استوار ساخته است ؛ نشان بدهیم که کدام یک از این دو نگاه به اخلاق ، ضمانت اجرایی بهتـری را، بـرای برقـراری اخـلاق در جامعـه فراهم میآورد؟ تکیه بر حساسیت یا عقلانیت ؟ ١.