چکیده:
این مقاله میکوشد تا به این پرسش پاسخ دهد که اگر معنویت بهمثابۀ استعلای وجودی است، چگونه میتوان بر مبنای فلسفۀ یاسپرس نگرش انسانشناسانهای تبیین کرد که آن نگرش بهمنزلۀ بنیاد معنویت قلمداد شود؟ نگارنده با ارائه تقریر وجودی از معنویت، نشان میدهد که ساحتهای چهارگانه دازاین، آگاهی کلی، روح و اگزیستانز که در انسانشناسی یاسپرس مبنا و امکان جهش فرارونده آدمی را مهیا میسازد؛ بهگونۀ تطبیقی امکان بیان قرائت جدید و بنیادین از «معنویت بهمثابۀ استعلای وجودی» را فراهم میکند. بر این اساس، معنویت بهمنزلۀ جهش درونی است که با درک وجودی از هستیِ خاصِ آدمی – اگزیستانز – معنا مییابد و قوام معنویت نیز به فعل از خود فراشدن برای تقرب به اگزیستانز است. از طرف دیگر، یاسپرس فلسفه را بهسان فعل درونی میداند که انسان را به فراروی وجودی برای کسب آگاهی معتبر از خود و واقعیت رهنمون میکند. بر همین اساس، انسان معنوی که به استعلای وجودی اقدام کرده است، به خود اصیل خویش آگاهی مییابد. این آگاهی از جنس تعلق آگاهی فاعلشناسا به امور ابژکتیو نیست؛ چرا که این نحوه از آگاهی که بهزعم یاسپرس در ساحت «آگاهی کلی» رخ میدهد قابل جایگزینی با هر ادراک دیگر بوده و یافتهای بینالاذهانی است؛ بلکه این آگاهی، درکی معنوی و یافتهای سوبژکتیو - اگزیستانسیال است که حیات فردی را معنا میبخشد.
خلاصه ماشینی:
البتـه ایـن پرسـش کلانـی اسـت کـه مجموعه ای از سوالات خرد را درون خود جایی میدهد و خود متوقف بر مسئله ای جزئی است و این مسئله جزئی نیز پرسش این مقاله را تشکیل میدهد؛ اینکه چگونه بـر بنیـاد هستیشناسی یاسپرس میتوان معنویت به مثابۀ استعلا را قوام بخشید؟ به عبارت دیگـر، اگر معنویت جدید به منزلۀ استعلای وجودی فهم میشود، چگونـه مـیتـوان بـر مبنـای فلسفۀ یاسپرس نگرش انسان شناسانه ای تبیین کرد که آن نگرش به مثابۀ بنیاد معنویـت قلمداد شود؟ بدین سان ، فرضیۀ مقاله این است که معنویت به معنای استعلای وجودی ٦ را میتوان بر مبنای نگرش اگزیستانسیالیستی یاسپرس طراحی کرد؛ چرا که او در نگـرش فلسـفی خود با تبیینی که از ساحت های چهارگانه انسان به دست میدهد، فرارونـدگی از سـاحت دازاین به ساحت اگزیستانز را در جهت رسیدن به ماهیت واقعی انسان قلمداد کرده و آن را لازمه حیات انسانی فرد تلقی میکند.
این فراروندگی ١١کـه بـه عبارت دقیق تر «فراروندگی از خویش ١٢» است به گونۀ درونی در جست وجـوی راه معنـا، تعالی و تمامیت قلمداد میشود؛ بر این اساس ، میتوان معنویت را به «شـیوه ای جـامع و کلی به عنوان کندوکاو هر چیزی که برای انسان شدن آدمی ضـروری اسـت » (کینـگ ، ١٣٨٧: ١٢٦٣) تعریف کرد و آن را جنبۀ متعالی وجود هر انسانی دانست که در لحظـاتی به یکباره شکوفا میشود و منجر بـه کشـف مفـاهیم سـوبژکتیو دربـارة معنـای «وجـود شخصی» شده و نحوی حضور فرد درون یک نظام هستیشناسانه را ترسـیم مـیکنـد.