چکیده:
نظریه شناخت دکارت، در مواجهه با موج شک گرایی دوران خود و برای دفاع از سرمایه شناخت یقینی، بر اساس وجود مفاهیم فطری، پی ریزی شده است. در عین حال این مفاهیم، از حیث کمیت و کیفیت وجودی و نیز معیار شناسایی، دارای ابهاماتی است که باعث شده برخی، آن را فاقد انسجام بدانند. علم حضوری از ابتکارات فیلسوفان مسلمان است که از زمان فارابی تاکنون مورد توجه ایشان قرار داشته و در کتب مختلف، به ویژگی ها و مصادیق آن پرداخته شده است. در اهمیت و جایگاه آن، همین بس که توسط برخی از متفکران معاصر به عنوان مبنای معارف بشری معرفی شده است. از آنجا که علم حضوری، مورد توجه فیلسوفان غربی قرار نگرفته است لذا در آثار ایشان از جمله دکارت نامی از آن به میان نیامده است. این مقاله بر آن است تا اثبات کند که اولا علم حضوری، نقش برجسته ای در شکل گیری نظام معرفت شناسی دکارت ایفا کرده است اگر چه دکارت به آن توجه آگاهانه نداشته است و ثانیا مفاهیم فطری وی، قابل تطبیق بر مصادیق علم حضوری است و ثالثا در پرتو ارجاع مفاهیم فطری دکارت به مصادیق علم حضوری، ابهامات متعدد درباره این نظریه، قابل رفع است.
Descartes’ theory of knowledge is based on the existence of innate ideas, to counter the wave of skepticism in his time. However, these ideas have certain ambiguities regarding their existential quantity and quality as well as the criteria for their identification, therefore the theory is considered by some to lack integrity.<br /> Knowledge by Presence is an innovation of Muslim Philosophers. It has attracted much attention from them since the time of Al-Farabi until the present and its characteristics and examples have been examined in numerous works. A contemporary thinker has gone so far as to name it the foundation of all human knowledge. Since Knowledge by Presence has not been heeded by Western philosophers, there is no mention of it in any of their works, including Descartes. This paper seeks to prove that first, Knowledge by Presence has played a significant part in the formation of Descartes’ Epistemology although he may not have been aware of it; second, his innate ideas can be considered equivalents to the examples of Knowledge by Presence and third, the ambiguities of Descartes’ theory can be resolved by applying his innate ideas to the examples of Knowledge by Presence.
خلاصه ماشینی:
اين مقاله بر آن است تا اثبات کند که اولا علـم حضوري، نقش برجسته اي در شکل گيري نظام معرفت شناسي دکارت ايفا کرده اسـت اگـر چـه دکـارت بـه آن توجـه آگاهانه نداشته است و ثانيا مفاهيم فطري وي، قابل تطبيق بر مصاديق علم حضوري اسـت و ثالثـا در پرتـو ارجـاع مفـاهيم فطري دکارت به مصاديق علم حضوري، ابهامات متعدد درباره اين نظريه ، قابل رفع است .
اگر چه علم حضوري و بيان ويژگي ها و مصاديق آن از ابتکارات فيلسوفان مسلمان است کـه مـورد توجـه فيلسوفان غربي قرار نگرفته است و لذا دکارت به آن توجه آگاهانه نداشـته اسـت و در نتيجـه در آثـار وي نيـز نامي از آن به ميان نيامده است ؛ اما شواهد کافي، نشان مي دهد که اين شاخه از علم ، در شکل گيري نظام نوين فلسفي دکارت ، نقش برجسته اي داشته است و توجه به آن مي تواند بسياري از ابهاماتِ پيرامون مفاهيم فطـري وي را برطرف کند؛ امري که تاکنون از نظر بسياري از پژوهشگران مغفول مانده است .
براي نيل به اهداف ياد شده ، ابتدا بايد به پيشينه بحث ادراکـات فطـري، اشـاره اي گـذرا شـود و در ادامـه ، ابهامات نظريه مفاهيم فطري دکارت بيان شود و سپس علم حضوري و مصـاديق و ويژگـي هـاي آن در فلسـفه اسلامي تبيين گردد و در پايان ، به مطالب سه گانه پيش گفته ، پرداخته شود.
اما بر اساس تطبيق مفاهيم فطري دکارت بر علم حضوري پاسخ به اين پرسش آسان است چرا که تفـاوت ، در حضـوري و حصـولي بـودن ايـن معرفت هاست .