چکیده:
بداهتِ شناخت، نزد انسان، نه تنها مانعی در پرسش از آن نیست، بلکه نشان از اهمیت این پرسشگری دارد. متدولوژی بعنوانِ سازمانِ شناخت، برای پذیرش عضو جدیدی در خانواده، نیازمندِ پارادایمی جدید است. اینکه چرا پارادایمی جدید ضروری است، ریشه در ماهیت برون ایستاییِ انسان دارد. و همین ویژگی بنیادیِ است که زمینه سازِ اپوخه شناخت، قرار میگیرد. در این پژوهش با گزینش اگزیستانسیالیسم، بعنوانِ لگینِ لوگوسِ پژوهش، و با مبنا قراردادن رویکردشناختی (4E)، نقطه اشتراک آنها یعنی در-جهان-بودن، مبنای ورود به بحث قرار می گیرد، و سه شاخه دیگرِ رویکرد شناختی (4E)، برای فائق آمدن بر شکاف تبیینی ای که در توضیح چراییِ در-بودن، هست، استفاده می شود. برای اثبات اینکه ادراک، تصویری واقعی از جهان در اختیار ما قرار نمی دهد، و چون هر داده و استدلالی هرچند انتزاعی، نهایتا باید برمبنایی استعاری-تنی، ادراک شود، از ادراک، در شرایطِ خاص، مثل تتراکروماکی، حس-آمیزی و جانشینیِ حسی، و همچنین تصویرِ جهان، نزد سایر موجودات زنده، بهره گرفته شده است. نهایتا با این استدلال که رابطه میان پیکر (انسان) و غیرِپیکر (جهان) نه برمبنای شناخت، بلکه برمبنایِ وضع و نهشِ غیرِخود استوار است، شناخت، در تعلیق قرار می گیرد، تا راه برای تبیین یک متدولوژیِ غیرشناختی فراهم شود.
Abstract Human cognition not only is an obstacle for asking the questions, but also shows the importance of asking questions and finding the new methods. Methodology, as an organization of cognition, and the theory of the organizing human actions, requires a new paradigm to accept a new member in the family. Why a new paradigm is necessary depends of the human's Existential nature. In fact, this fundamental attribute of existential and extension of human beings is regarded as the basis for epoche of the cognition. By selecting the existentialism as legein of the logos and based on cognitive approaches (4E), the present study tries to address the embedded cognition as the basis of discussions, and the other three branches of the cognitive approach (4E) are used to overcome the explanatory gap in explaining the embedded cognition. To prove that perception does not provide a real image of the universe due to the fact that any abstract data or reasoning should be finally perceived based on the embodied metaphor, perceptions such as Tetrachromacy, Synaesthesia and sensory substitution as well as the perception of other living beings about the universe. In total, the cognitive approach (4E), along with logical reasoning of existentialism tries to perceive existence as a humanistic issue and it means to go beyond the metaphysics and dualism, and it is the most important practical factor to go beyond cognition. In another paper entitled “Enactment”, the present author explained about the specification of the new methodology.
خلاصه ماشینی:
آيا مبنا١ و يا ساختاري منسجم ٢ و قابل اتکا براي وجودِ جهـاني منفـکِ از عامل ٣ داريم تا برمبناي آن ادعا کنيم ، من در حال شناخت جهان هستم ؟ و اگر چنين نباشد، ميتـوان مفهـومِ بديهيِ شناخت را با مفهومي ديگر جايگزين کرد؟ رويکرد شناختي (E٤) اگرچه خود، يک رويکرد شناختي است ، امـا پتانسـيل کـافي بـراي گـذر از مفهـوم شناخت را در خود دارد (به عنوان مدعاي اين پژوهش ).
ايـن يافتـه در درجـه اول زمينـه اي را فـراهم ميکند براي نکته مغفول مانده بحث هايدگر، يعني چگونگيِ محقق شدنِ در-جهان -بـودن و پـس ازآن ، طـرح اندازي جديد مباحث انتولوژيک و اپيستمولوژيک از طريق چرخش بنيادي در مباني شناختي؛ اما چگونه ؟ بازگرديم به پرسشِ چرا ما پيشاپيش در جهاني مکشوف قرار داريم ؟ ايـن پرسـش ، خـود در پرسشـي ديگـر خانه دارد: جهان ، هست ، يا آن گونه که در رويکرد شناختي وضع يافته ادعا ميشود، خلق ميشود؟ آيا شواهدي داريم که برخلافِ عادت و تجربه مألوفمان ، جهان را واقع و موجود ندانيم ؟ ايـن تجربـه را رابينسـن ، بـه عنـوان اصل پديداري ٢ به شرح زير بيان ميکند: "اگر به لحاظ حسي به نظر شخص برسد کـه چيـزي وجـود دارد کـه داراي کيفيت حسي خاصي است ، آنگاه چيزي وجود خواهد داشت که شخص از آن مطلع است و واقعاً داراي آن کيفيت حسي است " (کرين ، ١٩، ١٣٩١)؛ و البته بررسي ادراک در وضعيت هاي خاص نشان داد که درست نيست .