چکیده:
تمثیل، همچون ابزاری تأثیر گذار، همواره در متون ادبی و بویژه عرفانی سبب آفرینش آثاری ارشمند و بدیع است، گاه یک حقیقت تاریخی و کم نمود، مانند دلبستگی سلطان محمود به روی و موی غلام خود، اَیاز موجب آفرینش زیباترین جلوۀ هنری و فکری میشود. آنچه که بیش از همه بر غنای این داستانها میافزاید، خلّاقیت و هنر آفرینی شاعران عارف مسلک، نظیر عطار و مولوی است که در تشریح اندیشههای بلند عرفانی خود، با بیان افسانههای تمثیلی و جذّاب به این عشق صوری، جنبۀ آسمانی و الهی دادند و محمود را تمثیلی از حضرت حق و ایاز را نمادِ بندهای مجذوب دانستند که یک دم از حضور غافل نیست و رشک و غیرت او به محبوب هم مثال زدنی است و در عین حال، فراست و کیاست اَیاز سبب شد که به واسطۀ عبرت از گذشتۀ بی مقدار خود، آفت غرور را از خود دور کند و با عنایت حضرت حق که محمود تمثیلی از آن است، به ارج و قربی برسد و گاه محمود، تمثیل انسان کامل است و اَیاز مثال سالک و توجّۀ بیش از حدّ سلطان به او حسادت اطرافیان را بر میانگیزد که یادآور ارتباط تنگاتنگ مولانا و شمس و حسادت اطرافیان است.
Miracle as an effective tool in literary and especially mystical texts, has created a valuable and original work. Sometimes a historical and rare fact like attachment of the king Mahmud to the face and hair of his servant Ayyaz caused creation of the most beautiful artistic and intellectual masterpiece. What adds to the richness of these stories is the creativity and art of the most famous mystical poets such as Attar and Molavi who, in the description of their long mystical thoughts by expressing the allegorical and fascinating legends, bestowed this formal love, the divine and divine and heavenly aspect. Mahmud is considered as the allegory of God and Ayyaz as a symbol of a attracted slave.Ayyaz never forgets God even for a second and his envy ad prejudice to beloved is wonderful.Meanwhile intelligence and intuition of Ayyaz caused that due to lessons from the past, he took away the pride and with the help of God who Mahmud is allegory of this, be honored. Sometimes Mahmoud is analogy of perfect man and Ayyaz is example of devotee, so king’s overwhelming attention to him caused jealous of people around him, which reminds close relationship between Maulana and Shams.
خلاصه ماشینی:
(عطار، ١٣٨٦: ٣٨٧- ٣٨٦) اَياز سخت مورد سرزنش اطرافيان قرار مي گيرد؛ ليکن عطار از زبان اياز (تمثيلي از سالک ) جوابي درخور مي دهد: آن يکي گفت :اين جهان افروز جام ازچـه بشکستي چـنين خـوار، اي غــلام ؟ گفت : فرمان ُبـردن ِاين شـه مـرا بــرتــر از مــاهـيُ بــوَدتـا مَــه مــرا تو به سويِجام مي کردي نگاه ليـک مـن از جـان بـه سـويِ قولِ شاه بنده آن بهترکه بـرفرمان رود جـام چِبـوَد؛ چـون سـخن در جـان رود بنـدة اوبـاش تـابـاشي کسي وَرسـگِ او بـاشـي ؛ ايـن بـاشـد بـسي (عطار، ١٣٨٦: ٣٨٧- ٣٨٦) مولوي نيز از اين افسانۀ تمثيلي براي تبيين انديشه هاي بلند خود بهره مي گيرد؛ لکن به جاي «جام لعل » که در شعر عطار آمده است از واژة «گوهر» استفاده مي کند: اي اياز اکنون نگويي کين گُهر چندمي ارزد بدين تاب و هنر گفت : افزون زانچ تانم گفت من گفت : اکنون زود خُردش در شکن (مولوي ، ١٣٨٤: ٨٠٢/ ٥) مانند داستان عطار، در اينجا نيز اطرافيان ، اَياز را به جهت شکستن جام مورد سرزنش قرار مي دهند: چون شکست او گوهرِخاص آن زمان زان اميران خاست صد بانگ و فغان کين چه بي باکيست والله کافرست هر که اين پر نور گوهر را شکست و آن جماعت جمله از جهل و عَما درشـکسـته دُِّر امـــرِ شـــاه را قيمتي گوهرنتيجۀِ مهر و وُدّ بـر چنان خـاطر چرا پوشيده شد؟ (همان : ٨٠٣) جواب اَياز که البّته از ذهن خلّاق مولانا تراوش کرده است ، شرط بندگي را بيان مي کند: گفـت ايـاز:اي مهتران ِنامور امـرِ شه بهتر به قيمت يا گهر؟ اي نظـرتان بر گهر،بر شاه نه قبله تـان غولست و جادّة راه نه مـن ز شَه بر مي نگردانمَ بصَر من چو مشرک روي نارم با حَجَر (همانجا) سرزنش شدن محمود در عشق اَياز در زندگي اجتماعي اين اّتفاق نادر نيست که از عاشق يا معشوق با طعنه و ريشخند پرسيده مي شود که آن يک چه هنري داشت که شيفته اش شدي ؟ و گويا عشق و ملامت همچون تار و پود در هم تنيده اند: گفتم ملامت آيد گر گردِ دوست گردم وَالله مَـا رَأَيـنا حُبـّاًِ بـلا مَـلامَـۀ (حافظ ، ١٣٦٨: ٢٦٢) البّته ضرب المثل معروف : «علف بايد به دهنُ بزي شيرين بيايد» در راستاي توجيه همين ملامت هاست که در بين عوام رواج دارد.