چکیده:
یکی از موضوعات اساسی در جرمشناسی که بر اتخاذ رویکردهای مختلف نسبت به علتشناسی و راهکارهای پیشگیری از جرم تاثیر میگذارد، شناخت انسان به عنوان مرتکب جرم است. انسان موجودی آزاد است یا مجبور؟ انسان موجودی منفک از جامعه است یا موجودی اجتماعی؟ این تحقیق بر آن است تا به روش توصیفی ـ تحلیلی، نظریههای جرمشناسی را مورد بازخوانی قرار دهد و بررسی کند که هر کدام از آنها چه پاسخی به این دو سوال دادهاند و در نهایت، نظریه تلفیقی جرمشناسی پست مدرن را در رابطه با سوژه انسانی مرتکب جرم تشریح کند. نظریههای اولیه جرمشناسی، انسان را موجودی منفک از جامعه تلقی میکردند و در بین آنها، برخی تاکید بر نقش فعال سوژه انسانی داشتند، مانند مکتب کلاسیک، و برخی همچون جرمشناسی تحققی، انسان را موجودی مجبور با سرنوشت محتوم میدانستند. با نفوذ آموزههای جامعهشناسی به جرمشناسی، انسان از موجودی فردی به موجودی اجتماعی تغییر ماهیت داد. اما از منظر فلسفی، نظریههایی مانند جرمشناسی مارکسیستی قائل به منفعل بودن سوژه انسانی بودند و رویکردهایی مانند برچسبزنی، اعتقاد به فعال بودن سوژه انسانی داشتند. به طور کلی، جرمشناسی تا دهه 1990 بین دو گزینه الف: انسان آزاد با انتخابهای بیشمار و ب: انسان مجبور با سرنوشتی محتوم، در انتخاب و تردید است و گزینه ج که الف و ب را با هم در بر داشته باشد، باور رایج این دوران نیست. اما از این دهه جرمشناسان پستمدرن با تاسی به نظریه ساختیابی آنتونی گیدنز، در عین پذیرش اجتماعی بودن انسان، او را هم در بند ساختارهای اجتماعی و هم شکلدهنده ساختارهای اجتماعی تلقی میکنند و همزمان با تاکید بر نقش تاثیرگذار ساختارهای اجتماعی و به بیان دقیقتر گفتمان، عاملیت فعال انسانی را انکار نمیکنند. جرمشناسان پستمدرن برای تقویت نقش فعالانه انسان در شکلدهی به گفتمانها، تاکید بر آموزش و پرورش مسئله طرحکن میکنند که به واسطه آن، انسانها از موجوداتی منفعل به افرادی فعال و گفتمانساز تبدیل میشوند
أحد المواضیع الأساسیة فی علم الإجرام والتی تؤثر علی اتخاذ آلیات مختلفة بالنسبة لمعرفة العلة وطرق الوقایة من الجریمة، معرفة الإنسان بصفته مرتکب للجریمة. الإنسان کائن حر أم مجبر؟ الإنسان موجود منفصل عن المجتمع أم موجود اجتماعی؟ یهدف هذا البحث إلی إعادة النظر فی نظریات علم الإجرام بطریقة وصفیة تحلیلیة ودراسة ما أجاب کل واحد منهما علی هذین السؤالین، وفی النهایة تحلیل النظریة المدمجة لعلم الجریمة ما بعد الحداثة فیما یتعلق بالموضوع الإنسانی لمرتکب الجریمة. نظرت النظریات المبکرة لعلم الإجرام إلی الإنسان علی أنه کائن منفصل عن المجتمع ومن بینها، أکد البعض علی الدور النشط للموضوع الإنسانی، مثل المدرسة الکلاسیکیة، ورأی البعض، مثل علم الجریمة الواقعی أن البشر ککیان مجبر ذو مصیر لا مفر منه. مع تأثیر تعالیم علم الاجتماع فی علم الإجرام، تحولت الکائنات البشریة من کائنات فردیة إلی کائنات اجتماعیة، ولکن من النظریات الفلسفیة مثل علم الإجرام المارکسی، رأت أن موضوع الإنسان کان سلبیا، ونهج مثل وضع العلامات تؤمن بأن الشخص البشری نشط. بشکل عام، بقی علم الإجرام حتی التسعینیات بین خیارین ألف: الإنسان حر بخیارات لا حصر لها، وب: الإنسان مجبر مع مصیر محتوم فی الاختیار والشک، والخیار ج: الذی یجمع بین الخیارین ألف وب لیس اعتقادا سائدا فی هذا الوقت. لکن منذ ذلک العقد، یعتبر علماء الإجرام فی فترة ما بعد الحداثة، بالتأسی بنظریة أنطونی کیدنز، وفی الوقت الذی یقبلون به باجتماعیة الإنسان، فإنهم یعتبرونه ضمن الهیاکل الاجتماعیة ومنشأ للهیاکل الاجتماعیة، وفی نفس الوقت بالتأکید علی الدور المؤثر للهیاکل الاجتماعیة، وبعبارة أدق، الخطاب، فإنهم لا ینکرون الوجود الفاعل للإنسان. یشدد علماء الإجرام فی فترة ما بعد الحداثة علی التعلیم والخطاب لتعزیز الدور الفعال للإنسان فی تشکیل الخطابات حیث یتحول البشر من کائنات سلبیة إلی أفراد نشطین وخطابیین.
One of the fundamental issues in criminology that influences the
adoption of different approaches to etiology and crime
prevention strategies is recognizing human as the committer of crime.
Is man a free being or not? Is it a social being or separated from the
society? This study wants to review theories of criminology in a
descriptive-analytical way and examine how each of them has
answered these two questions, and finally, describes the combined
theory of postmodern criminology in relation to the human subject
who commits a crime. Early theories of criminology regarded human
beings as a separate entity from society, and among them, some
emphasized the active role of the human subject, such as the classical
school and some, like Positivist criminology, saw man as a compelling
being with inevitable destiny. With the influence of sociology’s
teachings on criminology, man changed from individual to social
being, but from a philosophical point of view, theories such as Marxist
criminology held the passivity of the human subject and approaches
such as labeling believed in the activity of the human subject. In
general, criminology, until the 1990s, was hesitant between two options,a: free man with countless choices, and b: man with an inevitable
destiny, and a choice “c” that combines “a” and “b” wasn’t a trendy
belief of that time. Starting this decade however, postmodern
criminologists, by appealing to Anthony Giddens’s constructivist
theory, while accepting the sociality of man, regard him as both a
social constructor and a social shaper, and, more precisely do not deny
human active role emphasizing on influential role of social structures
at the same time. Postmodern criminologists emphasize on education
for the purpose of reinforcing the active role of human beings in
shaping discourses whereby human beings are transformed from
passive beings into active and discursive individuals.
خلاصه ماشینی:
پرسشهایی مطرح میشود در مورد اینکه آیا انسانها میتوانند به عنوان افرادی جدا از جامعه در نظر گرفته شوند، یا آنها موجودات اجتماعی هستند که اَشکال اجتماعی گستردهتر مانند گروه، فرهنگ یا جامعه را نمایندگی میکنند و همچنین اگر ما هویت انسانی منحصر به فردی داریم، به علت ژنتیک است یا محصول گفتمان ارتباطی، کنش متقابل اجتماعی و در نهایت اجتماعی شدنهای متفاوت؟ پاسخ مثبت به هر یک از سؤالات، ما را به این موضوع فلسفی رهنمون میکند که انسانی با چنین مشخصاتی آزاد است یا مجبور؟ جرمشناسی نیز با توجه به تمرکز اصلی مطالعاتی خود یعنی چرایی ارتکاب جرم توسط انسان و راهکارهای کاهش آن، ناگزیر از اتخاذ موضع نسبت به ماهیت انسان و پاسخ به سؤالات فوق است؛ چرا که به طور مثال، نمیتوان انسان را موجودی فردی و منفعل در نظر گرفت و دلیل ارتکاب جرم را زیست و ژنتیک فرد دانست، ولی در مقابل برای کاهش ارتکاب جرم، پیشنهاد اصلاح ساختارهای اجتماعی را داد.
اما جرمشناسی پستمدرن به صورت متمرکز و با استفاده از نظریههای جامعهشناسی سعی در تئوریزه کردن شناخت سوژه انسانی به عنوان مرتکب جرم و ارائه نظریه تلفیقی کرده است و البته در این میان از نظریههایی بهره برده است که برای جرمشناسان و در میان نوشتگان جرمشناسی آشنا و رایج نیست.