چکیده:
پدیدار نزد کانت امری است که صرفاً از طریق ادراک حسی حاصل شده است و به عبارتی صرفاً معتبر به اعتبار فاعل شناسا است و با وجود نفس الامری هیچ گونه سنخیتی ندارد، زیرا ما از آن رو که شهودی جز شهود حسی نداریم راهی به شناسایی اشیاء فینفسه نداریم صرف نظر از ظهوری که برای ما دارند. پس اشیاء فینفسه قابل شناسایی نیست، ولی این پرسش باقی است که چه نسبتی بین شیء فینفسه و پدیدارها وجود دارد؟ آیا میتوان بین این دو قائل به تباین بود و هیچ گونه سنخیتی بین آنها قائل نشد؟
پاسخ هیدگر به این پرسشها چیست؟ وی به کمک تحلیل مفهوم پدیدار و شقوق مختلف ظهور داشتن، نظر کانت را غیر قابل پذیرش میشمارد.
پرسشهای مقاله حاضر این است که چه ضرورتی کانت را به تفکیک بین پدیدار و شیء فینفسه کشانده است؟ و این تفکیک منجر به چه نتایجی شده است؟ و تحلیل هیدگر از مفهوم پدیدار و مفاهیم همبسته آن از قبیل ظهور و نشانه و... بر چه مبانی و پیش فرض هایی استوار است و چه نتایجی را به بار خواهد آورد؟ و بالاخره آن که وجوه اشتراک واختلاف نظر دو فیلسوف در این مسئله چیست؟
The phenomenon is one of the ancient words in the history of western philosophy. It is used repeatedly in the works of Plato and Aristotle, and also is in Hume, Kant, Hegel, Husserl, Heidegger, and many other philosophers. In this essay, the main topic is comparing the sense of phenomenon in Kant and Heidegger. This is important because Kant's thoughts have caused fundamental changes in philosophy and as he claims he has created a Copernican Revolution in philosophy. It seems that his consideration of Phenomenon is, at least, one of the main elements of his Copernican Revolution, and, since he is one of the greatest modern philosophers, his understanding of the meaning of phenomenon has an essential relation to modern thought. The questions of this essay are: 1. what does phenomenon mean to Kant? And which consequences does it bring about? 2. What does phenomenon mean to Heidegger and how does he reject Kantian Phenomenon?
خلاصه ماشینی:
بررسي مقايسه اي مفهوم پديدار نزد کانت و هيدگر، دلالت ها و نتايج هريک * ** محمد جواد صافيان دانشيار فلسفه ، دانشگاه اصفهان چکيده پديدار نزد کانت امري اسـت که صـرفا از طريق ادراک حسي حاصل شده است و به عبارتي صــرفا معتبر به اعتبار فاعل شــناســا اســت و با وجود نفس الامري هيچ گونه سـنخيتي ندارد، زيرا ما از آن رو که شهودي جز شهود حسي نداريم راهي به شناسايي اشياء فينفسه نداريم صرف نظر از ظهوري که براي ما دارند.
پس اشياء فينفسه قابل شـناسـايي نيسـت ، ولي اين پرسـش باقي اسـت که چه نسـبتي بين شيء فينفسه و پديدارها وجود دارد؟ آيا ميتوان بين اين دو قائل به تباين بود و هيچ گونه ســـنخيتي بين آنها قائل نشد؟ پاسـخ هيدگر به اين پرسـش ها چيسـت ؟ وي به کمک تحليل مفهوم پديدار و شقوق مختلف ظهور داشتن ، نظر کانت را غير قابل پذيرش ميشمارد.
در نتيجه اگر بنا نباشد که دور دائم ايجاد شـود، واژه ظهور (Ersheinung)خود ديگر بايد رابطه اي با چيزي را نشـان دهد که تصور بي واسطه آن است ، البته حسي است ولي هم چنين بدون اين سرشت احساس ما که (صورت شهود ما بر آن پايه نهاده شـده است )، بايد چيزي باشد فينفسه يعني متعلقي باشد مستقل از احساس ...
نتيجه گيري ملاحظه شد که تلقي کانت از پديدار مبتني بر نظر خاص او درمورد انسان و نيز وجود به طور کلي است و اما چه نتايجي از اين تلقي از پديدار حاصــل ميشــود؟ از آنجا که موجود جز ظهوري براي ما نيســت و صـورت آن را فاهمه ما بر آن اطلاق ميکند بنابراين ما به موجودات صورت ميدهيم .