چکیده:
«اجماع لطفی» به عنوان راهی برای کشف قول معصوم، اولین بار توسط شیخ طوسی طرح گردید. وی با طرح آن، بهدنبال راهی برای حل اشکالی بود که در حجیت اجماع وجود داشت و آن این که اجماع علما، به خودی خود و بدون انضمام قول امام به آن، حجیت ندارد و با شناخت قول امام نیز به اقوال دیگران نیازی نیست. شیخ طوسی برای رفع این اشکال، از «قاعده لطف» کمک گرفته و معتقد است اتفاق علما بر امری، به معنای موافقت امام علیه السّلام با آنها است؛ زیرا در صورتی که سخن اجماع کنندگان با واقعیت مخالفت داشته باشد، به مفاد قاعده لطف، بر امام لازم است حق را به کسی بیاموزد و به تعبیر بعضی از نویسندگان، «القای خلاف» کند. اگر این سخن شیخ را بپذیریم، میتوان ادعا کرد باب هدایت تشریعی امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف در زمان غیبت کبرا به کلی بسته نیست و همچنان (اگر چه در قالب اجماع لطفی) استمرار دارد. این تحقیق به روش کتابخانهای، به بحث از هدایت تشریعی در عصر غیبت در پرتو اجماع لطفی پرداخته است.
The “Grace consensus” was first proposed by Sheikh Tusi as a way to discover the saying of the Infallible. Proposing this issue, he was looking for a way to find a solution in the problem that existed in a consensus on the authoritativeness; and that the consensus of the scholars was not valid by itself and without the Imam’s saying, and by recognizing the saying of the Imam, there is not room for others’ sayings. To solve this problem, Sheikh Tusi used the “rule of Grace” and believed the unity of the scholars on an issue means the Imam agrees with them; because, if consensus of the authorities is in contrary to that of Imam’s, then according to the “rule of Grace”, it is necessary for the Imam to teach the truth and according to some writers, “induce the opposite”. If we accept Sheikh Tusi’ s saying, then, it argues that the door to the revealed guidance is not completely closed at the time of major Occultation, and still continues (although in the form of g=Grace Consensus). This library-based research has discussed the revealed guidance at the time of Occultation in the light of Grace consensus.
خلاصه ماشینی:
وی میگوید: سید مرتضی در این اواخر میگفت: جایز است حق، نزد امام؟ع؟ باقی بماند و اقوال دیگر، همگی باطل باشند و بر امام نیز واجب نیست ظهور کند و حق را آشکار سازد؛ زیرا ما خودمان باعث غیبت آن حضرت شدهایم و هر حکمی که به این دلیل از ما فوت شود، از ناحیه خود ما است و اگر ما علت غیبت امام را مرتفع کنیم، از آن حضرت منتفع میشویم و احکامی را که نزد او باقی مانده است، برای ما بیان خواهد کرد؛ ولی به عقیده من این مطلب درست نیست؛ زیرا در این صورت داخل بودن امام در جمع اجماع کنندگان معلوم نخواهد بود و لازمه این حرف، آن است که نتوان هیچگاه به اجماع، استناد و احتجاج کرد.
نکتهای که در نقد نظریه اجماع لطفی قابل ملاحظه بوده، این است که تقریباً اکثر کسانی که با مبنای شیخ طوسی مخالفت کردهاند، در پاسخ وی، به این نکته پرداختهاند که ائمه؟عهم؟ تمام احکام را از راه متعارف بیان و وظیفه خود را ادا کردهاند و پنهان بودن بعضی از آنها به هر دلیلی که باشد به امام ربطی نداشته و وظیفه دوبارهای را بر عهده آن حضرت نخواهد گذاشت (کاظمی خراسانی، 1416: ج3، ص150 ؛ بهسودی، 1417: ج2، ص 138 و خویی، 1368: ج2، ص98)؛ ولی به نظر میرسد چندان نمیتوان به این حرف معتقد بود؛ زیرا ائمه؟عهم؟ هرگز مسئلهسازی نمیکردند و فقط به مطالبی که از آنها پرسیده میشد، جواب میدادند و قطعاً در مدت حضور امامان و همچنین در مدت غیبت صغرا که طرح سؤال از امام، ممکن بود، همه فروعات فقهی، تحقق نیافته بود تا جواب همه آنها از سوی امامان بیان شده باشد و معلوم نیست کلیاتی هم که از سوی آنها بیان شده –حتی اگر همه آنها به دست ما رسیده باشد– جوابگوی همه فروعاتی باشد که برای جامعه پیش میآید.