چکیده:
دغدغۀ وجود جهانی دیگر که از آن با عنوان «وطن مألوف» یاد میشود، در ذهن بشرِعهد باستان تا انسان قرن بیستویکم، همواره وجود داشته است. مولانا نیز در اندیشههای عرفانی خود، برای انسان وطنی فرامادی متصور شده است که این خاستگاه، تفاوتهای اقلیمی و زبانی را کمرنگ میکند. این پژوهش به روش توصیفیتحلیلی نگاهی به مفهوم وطن مألوف بر اساس مثنوی معنوی دارد. جاودانگی انسان در مثنوی، با دستیابی به وطن اصلی فراهم میشود. این جاودانگی بهتدریج هم میتواند صورت بگیرد و هر انسانی با هر رتبهای، دور از این تعالی و کمال نیست. مولانا معتقد است با تهذیب نفس و طی مراحل سلوک میتوان بازگشتی اختیاری داشت و حتی هنگام حیات دنیوی نیز از مبدأ الهی بهره برد. از دیدگاه مولانا، وطن مألوف، مکانی دور از دسترس نیست و راه دستیابی به آن «انسان بودن» است و بس.
خلاصه ماشینی:
خود ز فلک برتریم وز ملک افسون تریم زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاسـت گوهر پاک از کـجا عالم خـاک از کجـا بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست بخت جوان یار مـا دادن جـان کـار مـا قـافله سالار مـا فخر جهان مصطفاسـت (مولوی، ١٣٨٨: ج ٣، ١٦٦) نگاه مولانا به نزول انسان از عالم بالا و سیر او از موطن اصلی خویش و قالب خـاکی و سپس بازگشت او به خاستگاه نخستین ، نگاهی خاص و متفاوت از دیگران است : منبسط بودیم و یک جوهر همـه بیسـرو بیپا بدیم آن سـر همـه یک گهر بودیم و همچون آفــتاب بیگره بودیم و صافی همچو آب چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سـایه های کنگـره کنــگره ویـران کنیـد از منجنیـق تا رود فـرق از میـان ایـن فریـق (همو، ١٣٨٤: ج ١، ٦٨٦) مولانا مسئلۀ مهم وحدت وجود را به صورت تمثیلی زیبا و زبانی شـیوا بیـان کـرده است .
انتهای راه سلوک، همان رسیدن به وطن مألوف است و مولانا به زیبایی، بعضـی از ایـن نگاهی به وطن مألوف از ٢١٥ دیدگاه مولانا بر اساس مثنوی مقام ها و حال های عرفان را در اشعارش به تصویر کشانده اسـت و از آن هـا بـه عنـوان راهکاری برای رسیدن به حق و حقیقت ـ وطن اصلی ـ نام میبرد.