چکیده:
موضوع مداخلة بشردوستانه همواره سؤالاتی را دربارة چالشبرانگیزترین بحث اخلاقی در حوزة سیاست خارجی کشورها مطرح میکند. هواداران هرنوع تفکر سیاسی در حوزة روابط بینالملل، مداخله را تحت شرایط خاصی توجیه میکنند اما از طرف دیگر آنچه را گروهی به عنوان مداخلة عادلانه میبینند، دیگران بهشدت ناعادلانه میخوانند. درواقع اصل عدم مداخله در جامعة بینالمللی یک قاعدة آمره است اما هنگامی که دولتها حقوق بشر شهروندان خود را نقض میکنند یا در جریان جنگ داخلی سقوط میکنند و نابسامانی و هرجومرج حاکم میشود، آیا اصل حاکمیت را باید نادیده گرفت و مداخلة نظامی را مجاز دانست؟ این سؤالی است که در این مقاله از دیدگاه نظریههای روابط بینالملل بررسی میشود. این مقاله درصدد است تا رویههای اصلی و دیدگاههای عمدة نظریههای روابط بینالملل را در مورد مداخلة بشردوستانه بررسی کند و ازآنجاکه اختلاف جزئی و ناهمآوایی هر نظریه را نمیتوان به طور دقیق بیان کرد، طبقهبندیها در این مقاله بیشتر کلی هستند.
The issue of Humanitarian Intervention always poses questions of the most moral challenging. Proponent of every political belief in International Relations field will justify intervention under certain circumstances. What one group views as a just intervention, another will consider severely unjust. The challenge is that, Non– Intervention is a main principle in international community, but in times of violating citizen’s human rights by their states, or failed states due to a civil war, or while disorder and anarchy become dominant, should the sovereignty principle be forgotten, whereby military intervention is accepted? Examining this question, the article of each theory cannot be addressed adequately here, so the categorizations are necessarily broad.