خلاصه ماشینی:
تفکر دربارهی تقدیر تاریخی میراث شرق و نسبت آنها با یکدیگر و نیز با فرهنگ غرب در آثار مهم نظری شایگان از «آسیا در برابر غرب» و «بتهای ذهنی و خاطرهی ازلی» تا آثار متأخرتر او از جمله «افسونزدگی جدید» همواره ادامه داشته است.
شایگان در رسالهی دکترایش در بررسی نسبت آیین هندو و عرفان اسلامی از روش پل ماسون اورسل استفاده کرده است، روشی که کربن نیز سالها بعد در کتابش دربارهی فلسفهی تطبیقی و فلسفه ایرانی به آن اشاره کرده و البته کوشیده است متناسب با نگاه غیرتاریخی خود از آن هم فراتر برود.
این رویکرد البته به اندازهی سنتگرایی مصنوعی و ایدئولوژیک نیست، اما در آن نیز دید تاریخی و نگرش اجتماعی آگاهانه و خودخواسته نادیده گرفته و تصویری یکسویه از سنتها ارائه میشود، نتیجهاش هم میشود مثلا اینکه همهی آنچه کربن دربارهی جنبهی فراتاریخی تشیع میگفت با بروز یک پدیدهی تاریخی در این سنت – انقلاب ایران – نادرست از کار درمیآید.
این ماجرا را نقل کردم نه فقط برای اینکه بگویم در این باره با ایشان اختلاف مشرب داشتم بلکه همچنین برای اینکه بگویم داریوش شایگان برخلاف آنچه برخی میگویند کاملا اهل گفتگو و شنیدن نقد بود و با سرزندگی و جدیت آمادهی بحث و داد و ستد فکری بود (گمان میکنم آنها که میگویند شایگان اهل شنیدن نقد نبود چیزهایی میگفتهاند که هر چه بوده «نقد» نبوده است!) چهارچوب نظری دیگری که شایگان در بحث از شرق از آن استفاده کرده، یعنی رویکرد هیدگری-فردیدی، همان است که من به تفصیل در «هویتاندیشان و میراث فکری احمد فردید» به نقد و بررسی آن پرداختهام.