چکیده:
نیچه در باب مسئله ی تفسیر هستی همیشه سعی دارد که عناصر اسطوره ای و فلسفی را بر تفسیر و خوانش مسیحی و دینی ترجیح بدهد.این در حالیست که خود او دستاوردهای عظیمی برای مسیحیت بیان می کند که اگر بالاتر از تاثیر اندیشه های فلسفی و اسطوره ای در تاریخ بشر نبوده کمتر هم نیست .به نظر می آید شیوه ی نقد نیچه نسبت به مسیحیت بدبین و منفی است در حالیکه در باب دیگر اندیشه ها یا اشخاص جنبه های مختلفی را بیان می کند. نیچه در تحلیل های خود اصرار دارد که جریان تفسیر هستی را دو قطبی سازی کند به گونه ای که تفیسر باستانی و تفسیر خود او در یک طرف دعواست ولی در طرف دیگر حضرت مسیح (ع) را قرار نمی دهد بلکه فقط تا این حد او را وارد مناقشه می کند که بهانه ی برای یک آغاز بوده است او طرف مقابل خود را پولس حواری قرار می دهد که تفسیر دیگرگونه از آنچه مسیحیت اولیه بوده ارائه داده است.به هر حال به نظر می آید خوانش نیچه از تفسیر هستی با تاریخیت هستی هم خوانی ندارد بدین خاطر که گاه بی گاه در مسائل نامربوط به مسیحیت ،گریزی به مسائل این دین می زند .نیچه همواره تاکید براین دارد که مسیحیت وارث همه جریان های تباهی گر زندگی و هستی است . این دو قطبی سازی تفسیر هستی به صورت مقابله ی فرهنگ باستان و مسیحیت ارائه میشود که بنظر با تاریخیت انسان همخوانی واقعی ندارد بدین خاطر که او مسیحیتی را غیر اصیل و محکوم به نیستی می داند که دست کم دو هزار سال نوعی از انسان راهبری کرده و هم اکنون نیز می کند ، هر چند در قالب عبارت کوتاه به این موضوعات می پردازد ولی مایل نبود به همان مبسوطی که مسیحیت را نقد از آن دستاوردها سخن براند.
On the question of the interpretation of the universe, Nietzsche always tries to prefer mythological and philosophical elements to Christian and religious interpretation and reading. However, he himself states great achievements for Christianity that if higher than the influence of philosophical and mythological ideas. It is not less in human history. Nietzsche's critique of Christianity seems to be pessimistic and negative, while in other respects it expresses different aspects of thought or person. In his analysis, Nietzsche insists on polarizing the course of the interpretation of the universe, so that the ancient commentator and his own interpretation are on one side of the dispute, but do not place Christ (pbuh) on the other side, but only to this extent. He argues that it was an excuse for a beginning. He contrasts Paul with the apostle, who offers a different interpretation of what early Christianity was. He does not read because he occasionally avoids the issues of this religion in matters unrelated to Christianity. Nietzsche always emphasizes that Christianity inherits all the destructive currents of life and existence. This dichotomy of the interpretation of the universe is presented as a confrontation between ancient culture and Christianity, which does not seem to be in real harmony with human history because he considers Christianity to be non-genuine and doomed to non-existence, ruled by a human for at least two thousand years. He still does, although he deals with these issues in the form of a short phrase, but he did not want to speak as extensively as Christianity criticizes those achievements.
خلاصه ماشینی:
نیچه در تحلیل های خود اصرار دارد که جریـان تفسـیر هسـتی را دو قطبـی سازی کند به گونه ای که تفیسر باستانی و تفسیر خود او در یک طرف دعواست ولـی در طرف دیگر حضرت مسیح (ع ) را قرار نمی دهد بلکه فقط تا این حـد او را وارد مناقشـه می کند که بهانه ی برای یک آغاز بوده است او طرف مقابل خود را پـولس حـواری قـرار می دهد که تفسیر دیگرگونه از آنچه مسیحیت اولیه بوده ارائه داده است .
نیچه با تحلیل این عدم کـارایی که نام نهیلیسم بر آن می نهد نتیجه می گیرد عدم کـارایی نشـانه ی نادرسـتی ایـن تفسـیر از هستی است که نخست باید آغاز این نادرستی که در واقع انحطاط از یک امر طبیعـی اسـت را به دست آورد سپس گام به گام ارزش های موجود را در نسبت با خاسـتگاه غیرطبیعـی و ثانویه اش اصلاح کرد .
در واقع نیچه قائل به این است که اخلاق به جـای آنکـه بـر روی پای خود بایستد و امور را درست ارزشگذاری کند به دلیلِ معکوس بینـی ناشـی از ضـعفِ غریزه های تفسیر گر هستی و نیز به خاطر عدم ارزیابی های درسـت از نیـرو توسـط ایـن نیرو های تفسیرگرِ به تحلیل رفته ، به مثابه ی موجودی رنـگ پریـده کـه بـر روی سـرخود قرار گرفته ،در آمده است .
آریادنه به ازدواج دیونیسوس در می آید با این تفاوت که بر خلاف عنصر زنانـه ی مسـیحی که خواست نفی است و خواهان انکار زندگی از طریق باورِ جهانِ دیگـر اسـت ، آریادنـه بـه عنوان نماد بازگشت جاودان و حلقه ی حلقه های ازدواج به زندگی دوباره آری مـی گویـد و معاد جسمانی خاصی را جایگزین معاد روحانی مسیحی می کنـد.