چکیده:
مهمترین عاملِ شکلگیری فلسفه و گرایش انسان به تفکّر و اندیشیدن، مرگ است. اگر مرگ نبود، انسان هیچگاه به «بودن» و «فلسفۀ هستیِ خویش» نمیاندیشید؛ از این رو اساس جهانبینی هر انسانی در چگونگی نگرشِ او به مرگ خلاصه میشود. شاعرانِ عارف در کنار دیدگاه الهیاتی و عرفانی که به مسألۀ مرگ داشتهاند و فلسفۀ وجودی مرگ را با رویکرد عرفانی تبیین کردهاند، از منظر روانشناسی و اجتماعی نیز به موضوعِ مرگ و مرگاندیشی نگریستهاند و به عوامل ترسِ انسان از مرگ و حالاتِ روانی که از مرگاندیشی به فرد دست میدهد و نیز تأثیر وضعیّتِ اجتماعی افراد در رویآوردن به مرگاندیشی اشاره کردهاند. در شعرِ این شاعران، مرگ یکی از ارکان مهّم به شمار میرود که مضامین و مفاهیم اصلی جهانبینیِ آنان با مرگ و مرگاندیشی ارتباط نزدیک و انکارناپذیری دارند. مفاهیمی چون «عزلت گزینی»، «دنیاستیزی»، «اغتنام فرصت»، «ناپایداری دنیا»، «زودگذری عمر» و «نصیحت و تعالیمِ اخلاقی» همگی در پیوند با مسألۀ مرگ معنادار میشوند.
The most important cause in appearance of philosophy and man’s tendency to meditation and thinking is death. If there were not death, the man never thinks to his existence. Therefore, the foundation of each person’s thought is summerized in his attitude to death. In poetry of mystic poets, death is one of the important elements that the main concepts of their thoughts are related to death and death-thinking. The concepts like “Secluding”, “World-quarreling”, “Seizing an opportunity”, “Transience of world”, “Transience of life” and “Exhortation and moral instructions” all are became meaningful in relation with death.
These poets also have had the psychological and sociological approach to death-thinking. They also have mentioned the causes of human’s fear of death and psychic states that are result of death-thinking and also the influence of social circumstances in death-thinking has been illustrated in their thoughts.
خلاصه ماشینی:
از گفتارِ وی در بیت زیر چنین دریافت میشود که اگر انسان با مرگ نیست و نابود شود، همه چیز در نهایتِ بیمعنایی و بازی خواهد بود؛ زیرا «عقل و ایمان حکم میکنند که مرگ انسان به تن است نه به جان »: در جهانی که عقل و ایمانست مردن جسم ، زادنِ جانست (سنایی، ١٣٧٤: ٤٢٥) مولانا نیز چندین بار در مثنوی دنیا را به زهدان مادر و انسانِ این دنیا را به جنین تشبیه کرده و مرگ را برای ورود به حیات حقیقی، لازم و ضروری دانسته است ؛ از این رو مرگ در نظر او، زادن و بیرون رفتن از جایگاه تنگ و تاریک و توّلدِ دوباره و ورود به زندگی گسترده و جاودانه است : تن چو مادر طفلِ جان را حامله مرگ ، درد زادنست و زلزله (مولوی، ١٣٨٦الف : ١٥٦) نگاه مثبتِ مولانا به مرگ باعث شده است تا آن را منتهی به باغ و برگ و حیاتِ ابدی بداند؛ نتیجۀ چنین نگرشی ستایشِ او از مرگ است : گرتوبدانی که مرگ دارد صد باغ وبرگ هست حیات ابد جـوییش از جان مدام (مولوی، ١٣٨٦ب : ج ١: ٦١٢) ٢.