چکیده:
زندگی با بیماری مزمن فرایندی طولانیمدت از مواجهه با سیمپتومها، زخمها، تشخیص و درک این موقعیت و بازمفهومسازی و بازسازی روایی آیندهی فرد بیمار است. دردهای مزمن یکی از آن سیمپتومهای پیچیدهای است که بیماران در زندگی روزمرهی خود، مرئی و نامرئی تجربه میکنند. ایدهی نظری مقاله این است که دردهای مزمن در بیماریهای مزمن متضمن مدارایی طولانیمدت با بدن هستند، تمرین طولانی از زیستن با بدنی غیرقابلپیشبینی و دردهایی که مرئی و نامرئی، با دلیل و بیدلیل در زمانی که انتظارش را ندارید، سر میرسند. هدف من در این مقاله نشاندادن این ایده است که درد مزمن چگونه و بهواسطهی چه شیوههایی شکلی از رنج است؟ مفروضهی ما در این رابطه کنارگذاشتن نظریههای نوروفیزیولوژیکی است که درد را به حسی جسمی و تنانی و استوار بر پایهی واکنش مغز تقلیل میدهند. براین اساس به مطالعه پدیدارشناختی تجربه زیسته دردهای مزمن در بیماران مبتلا به ام-اس پرداختهایم. در این کاوش دشوار در میانهی خاطرات ازهمگسیخته، استعارههای الهیاتی، دلنوشتههای احساسی و غیره، پنج مضمون بنیادی خود را آشکار ساخته که عبارتاند از: آسیبپذیری و حس شکنندگی، درد در بنیان تجربه زندگی، ترس از معلولیت و تمرین مستمر مدارا با بدن و نارضایتی تنانه و شکایت از بدن.
Living with a chronic disease is a long-lasting process of experiencing symptoms and pain, recognizing and understanding this situation, and the re-conceptualizing and reconstructing the future of the person suffering from it. Chronic pains are among the complicated symptoms experienced by patients both perceptibly and imperceptibly in their everyday life. The theoretical idea of the article is that chronic pains resulting from chronic require endless patience with the body. They require a kind coexistence with an unpredictable body and the perceptible and imperceptible pains that erupt at times least expected. This article tries to show how and in what ways chronic pain is a kind of suffering. In this article neurophysiological theories that reduce pain to a bodily feeling caused by the reaction of the brain are pushed aside and the lived experience of chronic pains in MS patients is phenomenologically studied. Through this investigation into disrupted memories, divine metaphors and sensational personal writings including fear of disability and constant practice of patience with the body, bodily dissatisfaction, and complaints of the body. sability, practicing tolerance toward the body, and discontentment with and complaining about the body.
خلاصه ماشینی:
(Svenaeus, 2015) به اين دليل که دردها يکسان و يکنواخت نيستند و زمان حضور آن ها نيز نامشخص است و گاهي به واسطه ي ابزارها و نگاه پزشکي غيرقابل تشخيص و غيرقابل درمان باقي ميمانند، بيماران با دردهايشان تجربه اي مبتني بر سازگاري و انطباق و خوگرفتن ندارند، بلکه زندگي آن ها خود به تمرين و صبري طولاني بدل ميشود، تمريني طولاني از مدارا با چيزي که در درون خويشتن بيگانه و آشنا، حاضر و غايب باقي ميماند.
در پژوهش حاضر با مفروض گرفتن بيماري و درد به مثابه ي تجربه اي سوبژکتيو-ابژکتيو و زباني، با نزديک شدن به زيست جهان ها و تجربه هاي ذهني متکثر افراد درگير بيماري؛ دست کم ميتوان اميد به گشوده شدن دريچه ي تازه اي بر تعاريف بيماري مزمن ، درد، پيامدها و ماحصل هاي آن بر زندگي عاطفي-اجتماعي بيماران داشت ؛ تا شايد از اين طريق بتوانيم فهم نويني از تجربه هاي مسکوت گذاشته شده ي ام -اسي داشته باشيم ؛ چيزي که در ادبيات نظري داخلي غايب و مسکوت مانده است .
آنچه در فرايند کاوش در تجربه ي زيسته ي دردهاي مزمن آشکار ميشود، دشواري صحبت کردن از دردهاست ، دردهايي که نامرئي، مبهم و موج دار هستند، گاهي تشخيص پزشکي دارند و گاهي ندارند و گاهي دارو کمک ميکند و گاهي داروها کمک نميکند و براي همه به يک شيوه عمل نميکنند و گاهي اين دردها صرفا درد باقي نميمانند بلکه پيامدهاي اجتماعي و روان شناختي گسترده اي دارند، بيمار را منزوي ساخته و وي را طرد ميکنند و گاهي دردهايشان به رسميت شناخته نشده و تظاهر به حساب ميآيند.