چکیده:
نظریه تکامل را چارلز داروین نخست به صورت نظریهای زیستشناسانه مطرح کرد. این نوع نگاه به عالم، خالی از نتایج متافیزیکی و تاثیر بسزا بر علوم انسانی نبود، بلکه تاثیرش در علوم انسانی اگر بیشتر از علوم زیستی نباشد کمتر نیست. در این پژوهش با ارائه گزارشی از نظریه تکامل، تاثیر آن بر مبانی انسانشناختی علوم انسانی در پنج حوزۀ حقیقت انسان، جایگاه انسان در نظام هستی، اراده و اختیار انسان، کمال نهایی انسان و خلقت انسان را بیان کرده و به بررسی آن میپردازیم و نشان میدهیم که مبانی انسانشناختی علوم انسانی که برآمده از نگاه تکاملی به عالماند با مبانی انسانشناختی علوم انسانی اسلامی که مورد تایید ما هستند، سازگاری ندارند.
Initially, Charles Darwin put forward the ‘evolution theory’ as a biological theory in the scientific world. This sort of viewing the universe was not void of metaphysical results and had a great impact on humanities. Indeed, its effect on humanities was even more than its effect on biology. This study presents a report of evolution theory, its effect on anthropological foundations of humanities in five spheres, human’s truth, human’s status in the existence system, human’s will and liberty, human’s ultimate perfection and human’s creation to investigate them and show that the anthropological foundations of humanities emerged from the evolutionary view of the universe is not consistent with the anthropological foundations of Islamic humanities we support.
خلاصه ماشینی:
به صورت کلی یک پرسش اساسی این است که چرا با اینکه تئوری تکامل، نظریهای در باب زیستشناسی است، برای دیگر شاخههای علوم، مثل فلسفه و علوم انسانی و یا حتی ادیان الهی، به چالشی جدی تبدیل شده است و همگی به نوعی درصدد اعلام موضع در مقابل این نگاه زیستشناختی به انسان و موجودات زنده هستند؟ در پاسخ باید گفت اگرچه نظریه تکامل در نگاه سادهاندیشانه، نگاهی کاملاً زیستشناختی است، ولی با اندکی دقت، بهویژه در بحث تکامل انسان، چیزی فراتر از یک نظریه صرفاً زیستشناختی به صورت واضح و روشن قابل رؤیت است.
غرض از بحث اینجا تنها بیان این نکته بود که اینکه دو موجود پیوستگی دارند، کفایت نمیکند که حتماً از حیث مرتبه وجودی هم یکسان باشند؛ بلکه همانطور که در مورد انسان در حکمت متعالیه بیان شده است، نفس در اصطلاح جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاست؛ یعنی واقعیتی که آن را نفس انسانی مینامیم در مراحل ابتدایی وجود خود، مباشر با ماده و قائم به بدن است و امکان بقا بدون آن را نداشته و سپس به سمت تجرد پیش رفته و در نهایت مجرد شده است؛ یعنی دیگر قائم به بدن نیست و میتواند با از بین رفتن بدن باقی بماند.
به بیان دیگر، امکان توجیه تمامی ویژگیهای انسان، از قبیل آگاهی، دین و اخلاق از طریق عملکرد ژن و خواص بدن وجود دارد؛ به این معنا که هیچ عملکرد و ویژگی فردی و اجتماعیای را نمیتوان پیدا کرد که به نوعی با بعد مادی و مغزی و سلولی انسان مرتبط نباشد؛ اگر موردی هم پیدا شود که هنوز علم برای آن توجیهی نداشته باشد، در آینده پیدا خواهد شد و حوصله علم در این سنخ موارد زیاد است.