چکیده:
روششناسی بنیادین، نظریهای است که از سوی استاد پارسانیا مطرح شده و به تبیین فرایند تکوین نظریههای علمی میپردازد. نسبت این نظریه با مولفههای پنجگانه، عمق، درجه، سطح، آماج و عامل مسلط در تعیّن اجتماعی معرفت و نیز نسبت مبانی معرفتی با مبادی غیرمعرفتی در این نظریه، مسئلة اصلی این پژوهش است که با روش تحلیل اسنادی مورد بررسی قرار گرفته است. یافتههای پژوهش حاکی از این است که روششناسی بنیادین، همة انواع معرفت را تحتتاثیر جامعه نمیداند و به معرفتهای فرافرهنگی نیز معتقد است. این نظریه، برای عوامل معرفتی، نقش علّی در محتوای معرفت قائل است اما برای عوامل غیرمعرفتی، در فرهنگهای سکولار و دنیوی، نقش علّی و در فرهنگهای وحیانی و عقلانی، نقش اعدادی معتقد است. نسبت میان علم و جامعه نیز این نظریه، به ظرفیتهای راهبردی برخی علوم در تغییر شرایط اجتماعی، به نفع رشد و شکوفایی علوم قائل است. به عنوان نمونه علم فقه، در سه عرصة سیاسی، قضایی و اقتصادی، منابع نادر اجتماعی، قدرت، ثروت و منزلت را حتی در شرایطی که عوامل غیرمعرفتی مناسبی برای رشد علم وجود ندارد، به ارمغان میآورد و زمینة رشد و یا حداقل حفظ علم را به عهده میگیرد.
خلاصه ماشینی:
يافته هاي پژوهش حاکي از اين اسـت کـه روش شناسـي بنيـادين ، همـۀ انـواع معرفـت را تحت تأثير جامعه نميداند و به معرفت هاي فرافرهنگي نيز معتقد است .
ازاين رو، در اين نوشتار برآنيم تـا به اين سؤالات پاسخ دهيم که در نظريۀ روش شناسي بنيادين ، چه نسبتي ميان مباني معرفتي و مبادي غير معرفتـي، برقرار است ؟ به عبارت ديگر، علاوه بر تأثير اين دو دسته مباني در شکل گيري «مسـئله » و «نظريـه »، آيـا رابطـه اي ميان مباني معرفتي و غيرمعرفتي وجود دارد؟ ديگر اينکه ، مفاهيم به کار رفته در نظريۀ روش شناسـي بنيـادين ، نـاظر به کدام حوزة معرفتي است ؟ چه شباهت ها و تفاوت هايي، با نظريه هاي رقيب دارد؟ پاسـخ بـه ايـن پرسـش هـا را بـا روش تحليل اسنادي جست و جو ميکنيم .
به عبارت دقيق تر، جامعه شناسي معرفت ، به ارتباط دانـش بـا سـاير عوامـل وجـودي در جامعـه يـا فرهنگ و سؤالاتي از اين دست ميپردازد که کدامين عوامل فرهنگي و اجتماعي، بر معرفت و به چـه ميـزان بـر آن اثر ميگذارند؟ چه نوع ارتباطي ميان عوامل فرهنگي، اجتماعي و معرفت وجود دارد؟ ايـن تـأثير در شـکل و صـورت معرفت است ، يا در محتوا، وقوع ، توليد و پذيرش آن ؟ کدام يک از انواع معرفت ، تحت تأثير عوامل وجودي قـرار دارد؟ (مولکي، ١٣٧٦، ص ١١ و ١٢) و اينکه اين تبيين ها، به سطح فرد معطوف است ، يا گروه هـاي اجتمـاعي و جامعـه را نيز در بر دارد؟ همان سؤالاتي که نظريه روش شناسي بنيادين ، تلاش ميکند با اتکـا بـه فلسـفۀ صـدرايي، پاسـخي براي آنها بيابد.