چکیده:
نسانشناسی از اهم مسائل فلسفی و بستری برای مباحث اخلاقی تلقی میگردد. در این پژوهش برای تبیین ماهیت انسان، سه تفسیر بیان شده است: «تفسیر انسان به طبیعت» که در دوره مدرنیسم جریان داشت و طبق آن انسان موجودی هم رتبه با طبیعت است؛ «تفسیر انسان بهمثابه خدا» که برآمده از تحولات تکنولوژیکی دوره پستمدرنیسم است و حاکی از فرارَوی انسان از محدودیتهای مادی و تحقق آرمان جاودانگی است و «تفسیر انسان به انسان» که مستخرج از اندیشه اسلامی میباشد. این پژوهش با روش توصیفی ـ تحلیلی و با هدف تبیین جایگاه تفسیر انسان به انسان در کنار دو تفسیر دیگر و تعیین کارکرد این تفسیر در حوزه اخلاق، نگاشته شده است. یافتهها حاکی است با مبنا قرار دادن تفسیر انسان به انسان، مغالطات تفاسیر دیگر آشکار میشود و با رجوع انسان متشابه به انسان محکم، این مغالطات رفع میگردد. همچنین با این مبنا میتوان لزوم اخلاقی بودن را استنباط کرد و میان فهم اخلاقی و وجوبِ عمل اخلاقی، لازمهای برقرار کرد.
Anthropology is considered one of the most important philosophical issues and a platform for moral discussions. In this study, to explain the nature of man, three interpretations have been expressed: “interpretation of mankind as nature”, which took place in the period of modernism, according to which man is a creature equal to nature; “Interpretation of mankind as God” which arises from the technological developments of the postmodernist period and indicates the transcendence of man from material limitations and the realization of the ideal of immortality and “interpretation of mankind as mankind” which is derived from Islamic thought. This research was written by descriptive-analytic method with the aim of explaining the position of interpretation of mankind as mankind along with the other two interpretations and determining the function of this interpretation in the field of ethics. The findings indicate that by considering the basis of interpretation of mankind as mankind, the fallacies of other interpretations are revealed, and by referring the ambiguous mankind to the unambiguous mankind, these fallacies are eliminated. It is also on this basis that the necessity of being moral can be inferred, and a necessity can be established between moral understanding and the necessity of moral action.
خلاصه ماشینی:
با نظر به اينکه ميان اخلاق و انسانشناسي پيوندي ناگسستني وجود دارد، ميتوان از اين ايده دفاع کرد که مبنا بودن جهانبيني توحيدي يا الحادي در انسانشناسي، بر ساختار و عمل اخلاقي افراد تأثير مستقيم دارد.
برخي مؤلفههاي بنيادي چون تمرکز بر توانايي انسان، نفي وجود هدفدار خلقت، شباهت انسان در آفرينش به ساير موجودات و ردّ برتري انسان در مقام خليفهالله نسبت به طبيعت، نوعي خلأ معرفتي در حوزه انسانشناسي بهوجود آورد و باعث شد زير پاي اخلاق و معنويت تهي گردد و حلقه اتصال علم، عقل و دين با امور والا قطع گردد.
(تيلور، 1381: 537) در اين ميان با حذف خدا از انسانشناسي، مسائل اخلاقي که طرح آنها عموما با بررسي نسبت انسان با خدا همراه بوده است، در چه وضعيتي به سر ميبرند و به چه معنايي فروکاسته شدهاند؟ با اينکه اخلاق در بستر انسانشناسي پستمدرني در حکم وجه مشترک نيازهاي بشري قرار دارد اما به اعتقاد انديشمندان اين دوره، در بند فراروايتهاي غير قابل دفاعي چون دين، عقل و علم قرار نميگيرد.
براي اينکه معلوم شود انحراف چگونه و با چه فرآيندي به وجود ميآيد، به مغالطات چهارگانهاي که منجر به تلقي نادرست از انسان و امکانات او ميشود، از زاويه تفسير انسان به انسان پرداخته ميشود: مغالطه منطقي: قلمرو آن حوزه انديشه است و ساز و کار آن به اين صورت است که وهم توسط شيطان جايگزين عقل ميشود، واهمه واردات حس را ميگيرد و مانع دستيابي آن به عقل ميشود؛ نتيجه نظري و عملي آن اين است که پندار استقلال در انسان شکل ميگيرد، حق بهصورت باطل جلوه ميکند و عمل به رأي صورت ميگيرد.