چکیده:
بحث فنی از مسئله تمایز علوم و ملاک آن، پیشینه ای به بلندای تدوین منطق دارد و ارسطو در کتاب برهان خود، ملاک تمایز دانش ها را اختلاف موضوع آنها و پیرو آن، اختلاف مسائل و مبادی دانش ها دانسته است. منطق دانان مسلمان، مانند فارابی و ابن سینا نیز تمایز علوم را به اختلاف موضوعات یا اختلاف حالت های گوناگون موضوع واحد دانسته اند. با لحاظ اینکه ارسطو و حکمای مسلمان پیرو وی، بحث از معیار تمایز علوم را در مقام بررسی ماهیت علم شناختی دانش های برهانی و نه مطلق دانش ها بیان کرده اند، دیدگاه آنان نافی این نیست که ملاک تمایز مطلق دانش ها می تواند هر یک از موضوع، روش و غایت باشد. بنابراین ملاک تمایز علوم برهانی را نمی توان بر ملاک تمایز علوم غیر برهانی تحمیل کرد. بر خلاف این رهیافت، برخی بر این باورند که معیار تمایز همه دانش ها، غایت و غرض از تدوین دانش هاست. برخی دیگر بر این باورند که معیار تمایز همه دانش ها، سنخیت مسائل آنهاست. برخی هم برآنند که معیاری حقیقی برای تمایز علوم وجود ندارد و تمایز دانش ها از یکدیگر، اعتباری و قراردادی است. در نوشتار پیش رو، نشان داده می شود که این دیدگاه ها نادرست و با آموزه های حکمای مسلمان ناسازگار هستند. همچنین اشاره می شود که از سوی حکمای مسلمان، تفسیرهای گوناگون درباره تمایز موضوعات دانش ها ابراز شده و این تفسیرها گویای دو گونه تمایز کلی و جزئی میان دانش هاست که در تمایز جزئی، رابطه تمایز و اشتراک دانش ها می تواند به چند گونه باشد.
The history of the technical discussion of the question of the distinction of knowledge and its criterion goes back to the time of the formulation of logic. In his book “argument”, Aristotle argues that the criterion for the distinction of knowledge is the discrepancy in subject and, consequently, the discrepancy in the issues and foundations of knowledge. Muslim logicians such as Farabi and Ibn Sina have also discussed the distinction of knowledge in terms of the differences in subjects or of different states of the same subject. While Aristotle and the Muslim logicians following him have argued that the criterion for the distinction of knowledge is the epistemological nature of demonstrative knowledge rather than the absolute knowledge, their view does not contradict the argument that the criterion for the absolute distinction of knowledge can be in subject, method, or end. Therefore, the criterion for the distinction of demonstrative knowledge cannot be imposed on the criterion for the distinction of non-demonstrative knowledge. Contrary to this approach, some believe that the criterion for the distinction of all knowledge is the end or purpose of the formulation of knowledge. Others believe that the criterion for distinguishing all knowledge is the congruity in their problems. Still some argue that there is no real criterion for the distinction of knowledge and that such distinction is merely arbitrary. The following paper shows that these views are incorrect and incompatible with the teachings of Muslim scholars. It is also pointed out that Muslim scholars have expressed various interpretations of the distinction in the subjects of the knowledge, these interpretations suggest two kinds of general and partial distinction in knowledge, and the relation of differences and commonalities of knowledge can be of several kinds in the partial distinction.
خلاصه ماشینی:
با لحاظ اينکه ارسطو و حکماي مسلمان پيرو وي، بحث از معيار تمايز علوم را در مقام بررسي ماهيت علمشناختي دانشهاي برهاني و نه مطلق دانشها بيان کردهاند، ديدگاه آنان نافي اين نيست که ملاک تمايز مطلق دانشها ميتواند هر يک از موضوع، روش و غايت باشد.
در اين راستا بايد گفت ملاک تمايز دانشها در بحث اجزاي علوم برهاني، تنها به لحاظ موضوع که محور مسائل دانش برهاني و پديدآورندۀ اجتماع اين مسائل است، دانسته ميشود و به تمايز دانشها به لحاظ غايت يا روش اشاره نميشود؛ زيرا روش همه اين دانشها برهاني است و امتياز غايات آنها نيز به تبع امتياز موضوعات آنهاست؛ چراکه غايت دانش برهاني با لحاظ موضوع و عوارض ذاتي آن شناخته ميشود.
با در نظر نگرفتن فضاي نگاشتههاي منطقدانان در بحث اجزاي علوم برهاني که تمايز دانشهاي برهاني را به اختلاف موضوع آنها ميدانند، اين باور را ميتوان پذيرفت که تمايز دانشها، تنها به موضوع (يا جهات گوناگون موضوع واحد) نيست، بلکه تمايز برخي از آنها به «روش» است؛ براي نمونه، فلسفه اولي و عرفان نظري داراي موضوع يکسان، يعني «موجود بما هو موجود» هستند و تفاوت آنها در روش است.
با وجود اين، ايشان تمايز دانشهاي برهاني از يکديگر بهلحاظ موضوع را با استناد به سخنان ابنسينا در برهان شفا، نه حقيقي، بلکه قراردادي و اعتباري دانستهاند (همو، 1373، ج2، ص186) که سخن دفاعپذيري نيست و با انديشه ابنسينا همخواني ندارد؛ زيرا (برپايه سخنان حکما و بهويژه ابنسينا) موضوع دانشهاي برهاني، وجودهاي حقيقياند که در علم از عوارض ذاتي آنها بحث ميشود و تمايز اينگونه موضوعات و دانشهايي که از آنها بحث ميکنند را نميتوان به صرف قرارداد و اعتبار دانست (جوادي آملي، 1375، ج1، بخش1، ص215 و 217-218).