چکیده:
در ادبیات امروز نگاشتههای طنز کم است. نه طنزی که بهعنوان یک نوع ادبی مستقل وجود دارد و غالبا هم کارکردی فوری دارد؛ بلکه طنز زبانی و نه طنز موقعیت، طنز نگاه، طنزی که در آثار بزرگانی چون شکسپیر و حافظ است و جهان و انسان را و دل هر انسانی را، یک لایه و یکرویه نمیبیند، نگاهی مضاعف که از ما میخواهد دربارۀ همه چیز تامل کنیم، اما ما را وا نمیدارد که دربارۀ همهچیز حکم کنیم؛ طنزی از آن نوع که در قطعۀ سعدی است.
نویسنده در ادامه میکوشد تا از این منظر بهبررسی طنز سعدی و نتایج حاصل از آن بپردازد.
In today,s literature there is a shortage of satire; not the kind of satire which
is an independent genre and usually has immediate result, but spoken satire,
and not circumstantial satire; the satire which is found in the writings of
Shakespeare and Hafez. A satire which does not see the world and humanity
as flat, without any depth and character. But the kind of satire that encourages
us to pay attention to everything while we abstain from judging. The kind of
satire which Sa'di uses in his prose. The writer of this article aims to continue
this discussion in full.
خلاصه ماشینی:
خوانندۀ فارسیزبان اگر تنها یک چیز از این سفرنامه بهیادش بماند، آنجاست که ابن بطوطه، بر روی رودی در چین مطربانی را میبیند که شعری از سعدی میخوانند و این شعر، بهصورتی که ابن بطوطه پس از سالها بهیاد میآورد، چنین است: تا دل بهمحنت دادیم در بحر فکر افتادیم جن در نماز استادیم قویی بهمحراب اندری *** تا دل بهمهرت دادهام در بحر فکر افتادهام چون در نماز استادهام گویی بهمحراب اندری (سعدی، 1376: 612) شاید سعدی که مثل ابن بطوطه جهانگرد بود و بارها جهاندیده را بهمعنای جهانگرد بهکار برده است، بهشنیدن این حکایت، آن را هم مثل بسیاری از حکایتها که خودش در گلستان و بوستان از دیدهها و شنیدهها و شاید از ندیدهها و نشنیدههایش، ساخته است، میدانست و میگفت: «جهاندیده بسیار گوید دروغ»، اما با گسترش بعدی سخن سعدی در سراسر دنیای فارسیزبان و یا فارسیگو و فارسیخوان میتوان گفت که ابن بطوطه از خودش داستان نساخته است.
در ظاهر ، سویفت هر کاری را میکند تا نشان دهد که مردم ایرلند، در چشم استعمارگران بریتانیایی و در اثر رفتار ایشان، بههر معنی از انسانیت عاری شدهاند، بهحدی که میتوان ایشان را مثل دامهایی برای خوردن پروار بست، اما در باطن، همچنانکه هیچ انسانی حاضر نمیشود گوشت انسان دیگری را بخورد، هیچ انسان زندهای هم نمیگذارد که دیگران گوشتش را بخورند؛ یا نباید بگذارد.