چکیده:
این نوشتار، به مقایسه نظریّات دو فیلسوف بزرگ اسلامی و غربی، استاد مطهری و روسو درباره جبراجتماعی پرداخته، مسئله تحقیق این است که چه رابطهای بین دیدگاههای استاد مطهری و روسو درباره جبر اجتماعی وجود دارد؟ هدف این جستار روشن کردن افتراقات و یا اشتراکات احتمالی موجود دردیدگاههای ایشان درخصوص جبر اجتماعی است. لذا این پژوهش به روش تحلیلی ـ توصیفی و با استفاده از مطالعه کتابخانهای و بررسی آثار این دو فیلسوف، به بررسی ادلّه و مبانی آنان پرداخته و فرضیّه تحقیق این است که هرچند هر دو متفکّربه جبراجتماعی معتقدند، اما درمواجهه با جبراجتماعی، دیدگاههای کاملاً متفاوتی دارند. یافتههای پژوهش، مبانی روسو را به صورت مثلّثی که قاعده آن اصالت جامعه است، نشان میدهد. درمقابل، مبانی استاد مطهری در نفی جبر اجتماعی، به صورت مخمّس بیان شده که اصل فطرت درآن نقش بنیادین و اساسی دارد.
This article compares the theories of the great Islamic and Western philosophers, professor Motahhari and Rousseau on social determinism. The purpose of this article is to clarify the differences or possible commonalities in their views on social determinism. Therefore, this research has used analytical-descriptive method, using library studies and examining the works of these two philosophers, to study their arguments and foundations. The research findings show Rousseauchr('39')s basics in the form of a triangle whose base is the originality of society. On the other hand, the principles of Motahari in the negation of social determinism are expressed in the form of five angles, in which the principle of nature has a fundamental role.
Keywords
Free Will and Determinism, Social Determinism, Professor Motahhari, Jean-Jacques Rousseau, Destination.
خلاصه ماشینی:
(محسني، 1366: 15) در رويكرد سنّتي بحث جبر و اختيار، همواره محور بحث، رابطۀ انسان با خدا بوده و محورهاي ديگر ازجمله جبر اجتماعي متروك مانده است؛ ولي مزيت رويكرد اماميه در تبيين امربينالامرين از مسئلۀ اختيار، نسبت به ساير رويكردهاي كلامي به لحاظ توأم كردن اختيار انسانها در عمل همراه با ضرورتهاي ناشي از قدرت و علم خداوند است، مزيتي كه ميتواند با لحاظ شيوۀ تبيين جامعهشناختي تقرير بهتري پيدا كند.
(روسو، 1341: 36) بررسي افكار و انديشههاي روسو در اميل، اين واقعيت را نشان ميدهد كه وي در گرايش به جبر اجتماعي، ازآنجاكه اصالت را به جامعه ميدهد و براي شخص اصالتي قائل نيست، از نظريۀ «تقدم جامعهشناسي بر روانشناسي انسان» يا «تقدم وجود اجتماعي انسان بر وجود فردي او» تأثير پذيرفته است.
(روسو، 1348: 68) بدبيني روسو به جامعه در جايي از اميل به اوج خود ميرسد كه ميگويد: اجتماع، انسان را ناتوان بار ميآورد: اول اينكه حق استفاده از نيروي شخصي را از او ميگيرد و دوم اينكه در فكر او رسوخ ميدهد كه تمام اين تواناييها براي او ناقص است.
(مطهري، 1384الف: 56) باید توجه داشت که از ديدگاه روسو چون انسان اجباراً اجتماع را انتخاب كرده و اجتماعي شده است و جامعه او را فاسد ميكند، بنابراين خوشبيني نسبت به ذات بشر و بدبيني به جامعه حاصل ميشود.