چکیده:
جایگاه و نقش «زن» در اجتماع و نگرشهای مثبت و منفی در این باب موضوعی است که همواره، از دیرباز و پرتکرار در ادبیات شرق و غرب، از کلاسیک تا مدرن بازتاب داشتهاست. بهویژه امروزه با اوجگیری موج گرایشهای اجتماعی زنمدار و فمینیستی و تسرّی آن به حوزة ادبیات، سخن در باب تلقیهای یکسویه نویسندگان آثار ادبی و فراتر از آن دیدگاههای زنستیزانه، بیش از پیش محل بحث و پژوهش است. مقاله حاضر با رویکردی به این مهم، در میان آثار کلاسیک ادبیات جهان، هزار و یک شب از مشرق زمین و قصههای کنتربری اثر جفری چاسر داستانسرا و شاعر شهیر انگلیسی از غرب را به دلیل تناسب زمانی، سبک ادبی و مشابهت بستر اجتماعی روزگار خلق دو اثر، برگزیده و مؤلفهء «زن» را در آنها مورد بررسی تطبیقی و همسنجی قرار داده است و در پایان به دریافت دیدگاههایی کمابیش مشترک با دامنهای پارادوکسیکال از مفاهیم زنستیزانه- زنستایانه در دو اثر مذکور، منجر شدهاست
The position and the role of women in society, and the altered positive and negative attitudes towards them had frequently been reflected in all types of literature -- classic and modern, Eastern and Western. Nowadays by the expansion of female-oriented propensities like Feminism and its crossing the borders of literature, studies and researches on unilateral and even misogynist attitudes of some authors towards women have also been found urgent and necessary. The present paper focuses on these attitudes in two famous works of the world literature: One Thousand and One Nights, which is the most famous collection of old folk tales from East, and The Canterbury Tales, by English fictionist and poet Geoffrey Chaucer. These two works are almost similar in some respects, such as historical period, social background, and literary style. The researcher has tried to comparatively study the "woman" in them to reveal some paradoxical scope of misogyny and philogyny in both.
خلاصه ماشینی:
به ويژه امروزه بااوجگيري موج گرايش هاي اجتماعي زن مداروفمينيستي وتسري آن به حوزةادبيات ،سخن درباب تلقيهاي يکسويه نويسندگان آثارادبي وفراترازآن ديدگاه هاي زن ستيزانه ،بيش ازپيش محل بحث وپژوهش است .
بدين مناسبت ، اين مقاله به شيوه ي تحليلي-تطبيقيبه واکاويهمسنج «زن »درمتن دواثرپرداخته است تا نشان دهددربسترگسترده يي ازامتزاج سنت شفاهي حکايت ومتون داستاني ادبيات کلاسيک وبه موازات تلاقيفرهنگي -اجتماعيمشرق زمين (خاستگاه هزارويک شب )و غرب (خاستگاه قصه هايکنتربري)،ديدگاهييکسان درباب «زن »فراديدخواننده نقش ميبنددکه ماآن را«پارادوکس زن ستيزي -زن ستايي»نام نهاديم .
اختلاف نسخه هاي متعددهزارويک شب هم ازحيث انشاءوهم ازلحاظ انتظام حکايات ونيزتفاوت زبان قصه هاثابت ميکندکه مؤلف هزارويک شب اديبيدفترباره نيست که به شيوه ييمنشيانه دست به کارتأليف يک کتاب قصه زده باشد،بلکه پردازنده و نقالياست که بسياريازحکايات رادرحافظه داشته وبه مناسبت نقل کرده است .
ازميان سه زن راوي درقصه هايکنتربري،«زن اهل باث »جزوگروه اول يعنيزنان سرکش وستيزه گروحقخواه و رئيسه ي ديروراهبه ي دوم جزوزنان مقدس ومطابق معيارکليسايآن زمان به شمارميآيند.
قصه ي رئيسه ي دير درباره ي عشق کودکيبه مادرخودومريم مقدس است وقصه راهبه ي دوم درباره ي زني است به نام سن سيسيليابه معني «چشم نابينا»که استعاره ي پنهانيست ازبرخورداري شخصيت زن داستان ازنورخردوتابناکيسيمايمذهبياو.
نتيجه گيري هزارويک شب روشنگروضع وموقعيت اجتماعيزنان درجوامع مختلف شـرقيوبه ويژه اسلامياست وآنچـه شمارينه اندکازقصه هادرباب شأن ومقام زنان ميگويندبه خلاف مشهور،نه به زيان ايشان ونه زن ستيزانه است ،بلکه معرف علوجاه ومقام دست کم گروهياززنان جامعه آن روزگاراست .